گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

سال نو مبارک

کی میخنده؟ عمو نوروز کی میرقصه؟ حاجی فیروز چلچله ها برمیگردن مژده میدن عید نوروز...   سلام پسر عزیزم، سال نو مبارک امسال اولین نوروز سه نفرمون بود و من و بابا از اینکه شما سر سفره هفت سین کنار ما بودی خیلیییییی خوشحال بودیم. امیدوارم صد سال با سلامتی و شادی زنده باشی عروسکم. راستی بهترین سین هفت سین امسالمون تو بودیا ! عزیزم، سالی که گذشت بهترین سالی بود که داشتیم؛ سالی که خدا یه نعمت بی نظیر به ما داد، سالی که مادر شدم و تو اومدی و همه ی زندگی ما شدی. دوستت داریم عسلم... سانیار جون، ما که همه برنامه هامون با برنامه خواب و راحتی تو تنظیم میشه به خاطر برهم نخوردن نظمت و آسایشت سفر نرفتیم، ویزا هم...
18 فروردين 1392

ده ماهگیت مبارک

سلام سانیار جونم پسر شیطون بلای ما، بیست و چهارم اسفند ده ماهه شدی، مبارک باشه عسلم. دیگه سنت دو رقمی شدا !... این ماه 400 گرم به وزنت اضافه شده و n مقدار به وروجک بازیات! خداییش خیلی شیطون بلا شدی...  گلکم، هر چه زمان می گذره تو بزرگتر و من باتجربه تر از قبل می شیم. هر روز چیزای جدیدی یاد می گیری و دنیای رنگی را با ذهن کودکانت کشف می کنی الهی قربون اون چشمای گرد و کنجکاوت برم، انقدر کارای جدید و جالب انجام میدی که نمی تونم همه رو بنویسم فقط بدون خیلی بلا شدی مامانی ، یک لحظه یه جا بند نمیشی و وابستگیت به منم خیلی بیشتر شده، توی خونه با روروئک دنبالمی و همش از پاهام میگیری که بغلت کنم، بغل هرکی هم باشی تاچشم...
30 اسفند 1391

انتخاب پرستار

فندق کوچولوی نازنین ما، سلام پسر عزیزم، می دونی که از همه دنیا بیشتر دوستت دارم و تا تونستم از خودم گذشتم برای آسایش تو و سعی کردم هر لحظه پیشت باشم اما هزار دلیل برای بازگشتم به سر کار دارم که شاید حوصله خوندنشونو نداشته باشی فقط می خوام بدونی فقط و فقط به خاطر خودته... برای نگهداریت چند وقت بود دنبال پرستار مورد اعتماد بودیم چون مهد کودک حاضر نیستیم بزاریمت، بالاخره خدا مینا خانم، پرستار مهیارو برامون رسوند. شکر خدا خیلی خانم خوب و با تجربه اییه، شما هم خوب باهاش کنار اومدی، تا یک سالگیت مرخصی گرفتم و فعلن تا دو ماه خودمم پیشتم تا کامل به هم عادت کنید... دوستت دارم عزیزم.    عکس...
21 اسفند 1391

رویش اولین مروارید

سلام پسر کوچولوی کباب خور ما ! هورااااااااا بالاخره فرشته ها اولین مرواریدتو آوردن. مبارک باشه نفسم.  سلام سلام صدتا سلام من اومدم با دندونام ميخوام نشونتون بدم صاحب مرواريد منم يواش يواش و بيصدا شدم جزء كباب خورا   سانیار جونم دیروز یعنی هفتم اسفند ماه تیزی اولین مرواریدتو حس کردم! اما به هیچ وجه اجازه نمیدی ببینیمش و تا لبتو می کشم پایین زبون در میاری!  فکر کنم دومی هم تو راهه چون باز علایمشو داری... مبارک باشه عزیزکم.    انار دونه دونه پسری دارم دردونه قشنگه مهربونه انار دونه دونه یه چند روزه که بچه ام گرفتار دندونه ...
8 اسفند 1391

نه ماهگیت مبارک

سانیار عزیزم سلام گل پسرم بیست و چهارم بهمن ماه وارد دهمین ماه زندگیت شدی، مبارک باشه نفسم. مثل همیشه بهترینها رو برات آرزو دارم و اینکه سالیان سال با شادی و سلامتی زنده باشی عزیزکم. ... بابا شاهین طبق معمول هر ماه کیک گرفت و یه جشن سه نفره گرفتیم، راستی امسال جشن ولنتاین رو با جشن نه ماهگی شما یکی کردیم . من و بابات عاشق همیم و عاشق تو.   پسر نازنینم، وزنت 9700 گرم و قدت 76 سانتیمتر شده، هزار ماشالا.   عکسات ادامه مطلب:         ...
30 بهمن 1391

مسابقه

مسابقه این که چرا من و سانیار نی نی وبلاگی شدیم؟ از بچگی همیشه توی دفتر خاطره می نوشتم و نتیجش این بود که یا دفترمو گم میکردم یا پاره میشد و خراب... ولی قضیه و خاطرات بارداری و زایمان و کودکی پسرم چیزی نبود که بشه راحت ازش گذشت، باید جایی موندگارتر ثبت میشد، براش می نویسم از لحظه لحظه های باهاش بودن ، چون اولا: همیشه اولین تجربه مادرشدن برای هر انسانی شیرین و شگفت انگیزه و فقط یه بار توی زندگی پیش میاد (اولین بار تکون خورن جنین-اولین لبخند- اولین غلت- ...)  دوما: خیلی از لحظات و حس های زندگی هست که نمیشه با عکس و فیلم ثبتشون کرد و نیاز داره به بیان احساسات (با اینکه خیلی هاشو نمیشه بیان کرد) سوما: چو...
30 بهمن 1391

پسرم تب داره

سلام فرشته کوچولوی نازنینم عزیزکم ، یه ویروس لعنتی سه روزه گرفتارت کرده، الهی درد و بلات بخوره توو سر مامان که هرگز تو رو توو این حال نبینه...  گل پسرم، پنجشنبه صبح باهم رفتیم پیش مامان جون و مامی، شما همش نق می زدی و هیچی نمی خوردی و نمی خوابیدی، شب که برگشتیم خونه حالت بدتر شد و تب کردی، همینطور بدنت داغتر میشد و خودت بیقرارتر، من و بابا شاهین بیدار بالای سرت بودیم اما نمیتونستیم آرومت کنیم بسکه جیغ میکشیدی و گریه می کردی..تا ساعت چهار صبح که بردیمت اورژانس بیمارستان لاله. متخصص کودکان معاینت کرد و گفت سرما خوردگیه و بهت دارو داد، جمعه رو سخت گذروندیم، ظهرش آنی اومد پیشمون تا عصر و غروب هم مامی اومد باز ف...
21 بهمن 1391

ماه نهم زندگیت

سلام پسرم، سلام نفسم، سلام جيگرم عزیز شیطون بلای ما،  هوای آلوده تهران باز همه رو مریض کرده و من و شما و بابا هم بي نصيب نمونديم! فدات بشم كه درگير سرما خوردگي بودي و وزن كم كردي، شبا صد بار از خواب مي پريدي و بلند بلند گريه مي كردي، روزا هم نا آروم بودي... الهی درد و بلات بخوره توی سرمامان که هرگز دیگه مریض شدنت رو نبینم... من و بابا شاهين تصميم گرفتيم چند روزي از تهران دور شيم تا حالمون بهتر شه. سه شنبه سوم بهمن سه تايي با ماشين رفتيم اردبيل. شكر خدا توي راه خوب بودي و بيشترشو خوابيدي. بابا شاهين جمعه اش برگشت تهران و من و شما و مامي و دايي سهراب ديروز يعني هفدهم با هواپيما برگشتيم. هواپیما رو گذاشته بو...
18 بهمن 1391

اولین تجربه آتلیه

سلام بر فندق کوچولوی ناز ما بالاخره این مامان تنبل شما تونست بعد از هفت ماه امروز و فردا کردن برات وقت آتليه بگیره اما از شانس، سرما خوردی و اون روز بد حال و خواب آلود بودی. من و بابا شاهین و آقای عکاس و دستیارش هر چی متد برای خندوندنت بلد بودیم به کار بستیم اما دریغ از یه لبخند! باز خیلی ماهر بود که تونست همین چند لحظه رو شکار کنه! ...               ...
8 بهمن 1391