گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

سونو سه بعدي

پسر كوچولوي خوشگل ما سلام ! عزيزم من و بابا دوشنبه سوم بهمن ساعت چهار و نيم عصر رفتيم سونو دكتر قدوسي ... سونوگرافي سه بعدي خيلي هيجان انگيز بود، دكتر تك تك اعضاي بدنتو چك كرد و نشونمون داد. سي دي فيلمشو هم گرفتيم كه انشالا نشونت مي دم. از اون روز چند بار فيلمتو ديديم و قربون صدقه ات رفتيم، ديروز هم مامان و باباي بابات و عمو رامين اومدن خونمون فيلمتو ديدن. قيافه ات هنوز مشخص نيست شبيه كيه هرچند من و بابات فكر مي كنيم يه كم شبيه باباتي ولي مهمتر اينه كه سالمي و الان هم كه دارم اينو واست مي نويسم مشغول لگد زدني! دوستت دارم پسر نازم و براي روزي كه خودتو از نزديك ببينم و بغلت كنم لحظه شماري مي كنم.  ...
5 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام كوچولوي عزيز من  عزيزم ديروز وقت ويزيت ماهانه دكترمون بود، رفتم و باز صداي قشنگ قلب كوچيكتو شنيدم، اما اينبار سونو نكرد و نشد ببينمت! شكر خدا باز همه چي نرمال بود و آقاي دكتر گفتش وقتي تكوناشو حس مي كني، ضربان قلبش نرماله و جنسيتشو مي دوني و توو سونوي قبل مشكلي نبوده نيازي به سونوگرافي نيست. ولي قرار شد دوشنبه برم سونو سه بعدي آخ جون! البته نگران بودم نكنه مضر باشه واست ولي دكتر اطمينان داد كه يك بار در طول بارداري مشكلي ايجاد نمي كنه و حالا منتظر سوم بهمنم كه برم حسابي ببينمت! راستي يه چيز جالب: به صداي بلند واكنش نشون مي دي ... ديشب توو ماشين صداي موزيك بلند بود و آهنگا هم شاد بودن، شما انقدر تكون خوردي...
29 دی 1390

بدون عنوان

عزیز کوچولوی من سلام، چطوری گل پسر ما؟ من که دیروز صدای قلب کوچیکتو شنیدم و شارژم می دونی چند وقت بود می خواستم برم مرکز بهداشت محله مون تشکیل پرونده بارداری بدم تا انشالا بعداً واکسنای شما رو هم همونجا مرتب بزنیم و قد و وزنتو چک کنیم، بالاخره دیروز رفتم و خانمه صدای قلبتم واسم پخش کرد، داشتیم ضربانشو می شمردیم که یهو یه لگد محکم زدی و ماما گفتش بچه ات شاکی شد گفت اونو بردارید از رو من! خلاصه شکر خدا باز همه چی مرتب بود. راستی این روزا بیشتر تکوناتو حس می کنم و خوشحالم، قبلاً  بیشتر چیزی مثل وول خوردن و شنا کردن ماهی بود ولی حالا ضربه ای شده، انگار یه مشت کوچولو از داخل به شکمت ضربه بزنه! ...دوستت دارم عزیزم. ...
23 دی 1390

پايان هفته بيستم بارداري

كوچولوي عزيز من سلام، حالت چطوره گل من؟ مامان خوشحاله چون نيمي از دوران بارداري رو گذرونده و لحظه لحظه به روز دنيا اومدنت نزديكتر ميشه  ديشب بابات بهم مي گفت تو هموني كه بچه نمي خواستي؟! حالا اينقدر اين بچه رو دوست داري. راستش تصور نمي كردم آدم بتونه اينطور كسي رو دوست داشته باشه و حاضر باشه زندگيشو واسه يه آقا كوچولو كه توو راهه بده... اينم بگم فقط من نيستم دوستت دارم، بابات هلاكته و پدربزرگا و مادربزرگا و دايي و عموها و خيلياي ديگه، خوشحالم اينقدر طرفدار داري! راستي سر فرصت ميام از خريدايي كه واست انجام داديم مي گم، مامانم اينا از هرچي بهترينشو براي تو برداشتن، دستشون درد نكنه. خداي مهربون ا...
18 دی 1390

بدون عنوان

سلام گل پسرم، خوبي عزيز دلم؟  يكي دو هفته اي هست خيلي ني ني خوبي شدي و حال مامان ديگه خوبه، تكوناتو معمولاً بعد از غذا خوردن حس مي كنم و كلي حال مي كنم... جمعه هفته پيش با باباييت رفتيم سمت شريعتي و قلهك واست راجع به تخت و كمد و كالسكه اينا اطلاعات گرفتيم، همه وسيله هاي شما علاوه بر اينكه بايد قشنگ باشه خيلي واسمون مهمه كه استاندارد جهاني هم داشته باشن، ديروز هم مامان و باباي من اومدن تهران از امروز انشالا خريداتو شروع كنيم، كار زياد داريم ولي خيلي لذت بخشه... دوستت دارم كوچولوي عزيز من ...
8 دی 1390

تعيين جنسيت

سلام پسر م! تاج سرم! قند و عسلم!      عزيز شيطون بلاي ما ديروز من و باباييت رفتيم دكتر، قرار بود جنسيتتم قطعي بگه و راستشو بخواي از صبح توو استرس بودم ... آقاي دكتر اول صداي قلبتو واسمون پخش كرد و باز كلي حال كرديم بعد خودتو نشونمون داد كه طبق معمول در حال ورجه وورجه و تحرك بودي! چند بار هم گفت كه خيلي شيطوني و تحركت زياده ... بعد گفت كه شما آقا پسري ! پس ايشالا آقا داماد مي شي و منم مادر شوهر! اووو چه شود!... الهي مامان قربون تو گل پسرش بره   از مطب كه اومديم بيرون خبرو به همه داديم و بعد رفتيم واست خريد كنيم، تا حالا هرچي لباس بچه مي ديديم چون جنسيتت مشخص نبود نمي تونستيم ب...
30 آذر 1390

حس تكانهاي تو

سلام عزيز دل مامان، ديشب بالاخره براي اولين بار تكون خوردنتو حس كردم و خيلي خوشحالم، ديگه كم كم داشتم نگران مي شدم ...  ميدوني من و باباي شما حدود دو ماه پيش واكسن آنفولانزا زده بوديم تا توو مدت بارداريم سرما نخورم و شما اذيت نشي، تازه دكتر گفته بود شما هم بعد از دنيا اومدنت تا شش ماه سرما نمي خوري، خلاصه اينكه خيلي مراقب بوديم ولي آلودگي هواي تهران كه باز اين روزا به وضعيت هشدار رسيده و باعث شده همه مريض شن غلبه كرد و سه روزه من و باباييت بد جور زكام شديم، و من همش نگران تو جوجو نازم بودم كه با اين حال من و عطسه و سرفه ها حالت خوب باشه، مخصوصاً كه به آخر هفته هفدهم هم رسيده بوديم و هر لحظه منتظر حس كردنت بودم ...تا ديشب ...
26 آذر 1390

بدون عنوان

سلام عزيز دلم، خوبي؟ مامان كه هنوز داغونه ! خدا بخواد هفته شانزدهميم، آخه پس من كي خوب ميشم ؟! البته اينم بگم كه خيلي بهترم ولي خوب خوب نشدم، اين روزا كمردرد هم اذيتم مي كنه ... باباييت هر روز كلي باهات حرف مي زنه و سفارش منو بهت مي كنه كه كمتر اذيتم كني! ولي كو گوش شنوا ؟!! بگذريم، همين كه هستي عاليه و بيخيال حال جسمي بد من!   خيلي دوستت دارم و براي آخر ماه كه باز ببينمت لحظه شماري مي كنم. ...
12 آذر 1390

نتیجه آزمایش سلامت تو

سلام عزیز دوردونه ما، خوبی؟ امروز خیلی نی نی خوبی بودی و حال مامان خوبه، امیدوارم دلیلش ورود به هفته پانزدهم بارداری باشه و دیگه حالم بهتر شه... کوچولو جونم، چهارشنبه از آزمایشگاه بیمارستان پارس زنگ زدن گفتن جواب آزمایشای نی نی از آلمان اومده، ازشون خواستم با پیک برام بفرستن چون سر کار بودم. جواب آزمایشای منم دیروزش باباییت گرفته بود و غروب با بابایی بردیمشون نشون دکترم بدیم، یه کم استرس داشتم، مثل روزی که می خواستیم بریم سونو ان تی ولی خداروشکر دکتر گفت همه چی نرماله و خیالم راحت شد. احتمالاً روزی که این نوشته ها رو می خونی اونقدر بزرگ شدی که بدونی سلامتی از بزرگترین نعمتهاییه که خدا به آدما می ده و میتونی تصور کنی وقتی من و ...
4 آذر 1390