گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

ماه دوم زندگیت

سلام پسر گلم، نگی  چه مامان تنبلی شدم من وبلاگتو آپ نمی کنم! باور کن تمام وقتمو پر کردی شدیدددد عزیزم من و شما به همراه مامی و بابایی و دایی سهراب چهارشنبه هفتم تیر ماه رفتیم تهران خونه مون و تا جمعه هفدهم اونجا بودیم، پیش بابا شاهین خیلی خوش گذشت مخصوصاً دو روز آخر هفته که سه تایی تنها بودیم ، ولی گرما خیلی اذیتت کرد و گردنت عرق سوز شد و باز به خاطر آسایشت برگشتیم... تهران خاله جون اینا و مریم جون اینا و حمید داداش اینا رو هم که از سوئد اومدن دیدیم و شما باز کلی سوغاتی خوشگل گرفتی دیگه لباسات توو کمدت جا نمی شن و من دلم می سوزه از اینکه می بینم اینهمه لیاس مارکدارو حتی نپوش...
18 تير 1391

چهل روزگی

عزیز کوچولوی ما سلام سانیار جونم، اول تیر ماه روز چهلم زندگیت بود و به شکرانه سلامتیت برای بچه های بی سرپرست خرید کردیم و رفتیم شیرخوارگاه. دیدن اون بچه ها واقعاً غم انگیز بود حس می کردم بیشتر از کمک مالی به کمک عاطفی نیاز دارن، دلم می خواست وقت بیشتری داشتم و هر روز بهشون سر می زدم ولی شما چنان همه وقتمو پر کردی که از لحظه ای که تصمیم می گیرم کاری انجام بدم مثلاً یه لیوان آب بخورم تا وقتی بتونم ساعتها طول می کشه، امروز از صبح بیست باری نشستم پای کامپیوتر تا الان که موفق یه نوشتن شدم... گل پسزم شکر خدا همه چی مرتبه فقط نفخ و دل دردات ه...
2 تير 1391
1