گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

اولين غلت

سانيار جونم سلام گل پسر پيشرفته من، امروز تونستي از پشت به شكم برگردي! امروز نوزدهم مرداده و بيست و چهارم سه ماهه ميشي ولي گاهي كارايي انجام ميدي كه فكر مي كنم چهار ماهه اي! حدود يك ماه پيش بود كه براي اولين بار تونستي از شكم به پشت برگردي و كلي ذوق كرديم حالا امروز صبح وقتي دوتايي داشتيم بازي مي كرديم چرخيدي به پهلو و مثل روزاي پيش پاتو چرخوندي و منم داشتم عكستو مي گرفتم كه برگشتي به شكم و شروع كردي به پا زدن! يه لحظه حس كردم الانه كه چهار دست و پا بري! كلي رو شكم موندي و براي خودت آروغ زدي! بعد دوباره چرخيدي. ديگه خوشت اومده و صبح تا حالا چند بار اينكارو انجام دادي... باز داري گريه مي كني، برم بغلت كنم فقط اومده بودم توو...
19 مهر 1391

سه ماهه شدنت مبارک

سلام نفسم، سلام جیگرم، سلام پسرم عزیزم یادته چقدر ذوق می کردم وفتی سه ماه اول بارداریم گذشت؟ حالا یه همین زودی سه ماه از تولدت گذشت، انشالا صد و بیست ساله بشی گلم. سانیار جونم قدت شده شصت و سه سانت و وزنت شش کیلو و نیم. هزار ماشالا پهلوون! مهارتات هم مثل ماههای گذشته طبق ستون پیشرفته جدول رشده و البته کمی هم ازش جلوتر! الهی مامان فدات شه. پسر گلم، این هفته متأسفانه آذربایجان زلزله شش و دو ریشتری اومد، من بغلت کرده بودم و روت خم شده بودم تا اگه آوار ریخت طوریت نشه... برای ما به خیر گذشت اما چند کیلومتر دورتر هستن مادر و پدرایی که فرزند از دست&nbs...
24 مرداد 1391

ماه سوم زندگيت

سلام كوچولوي دوست داشتني من عزيز دل مامان، الان توو بغلم خوابيدي و من با موبايل مي تايپم آخه باز دلت درده و فقط توو بغل آرومي، اگه اين مشكل شكمو نداشتي آرومترين ني ني دنيا بودي. البته اینم نبود بغلی بودنت که هست! دوست داری صبح تا شب توو بغل باشی...گل پسرم ماشالا روز به روز كه بزرگتر ميشي شيرينتر و دوست داشتني تر ميشي، به قدري لحظات جالبي برامون ايجاد مي كني كه موندم چطوري همه رو ثبت كنم كه از يادم نرن ، حالا ديگه حسابي مي خندي مخصوصاً به من و وقتي باهات حرف مي زنيم دهنتو باز مي كني و صدا درمياري و سعي مي كني جواب بدي! و میگی: هییییی، امممم، قننننن، ... حالا ديگه راحت به هر دو طرف مي چرخي البته اينو از همون روزاي اول تولدت بلد بودي ولي ال...
15 مرداد 1391

ده هفته

سلام هديه خدا، سلام پسر كوچولوي عزيزم، سلام قند و عسلم، سانيار جونم امروز شما وارد يازدهمين هفته زندگيت توو اين دنيا شدي، ده هفته است اومدي ولي چنان زود جزو زندگيمون شدي كه انگار سالهاست با مایی و هميشه بودي... عزيزم حالا ديگه برنامه زندگيت منظم تر شده، شبا مثل آدم بزرگا هشت الي ده ساعت مداوم مي خوابي، حدوداي ده شب مي خوابي تا شش هفت صبح، فقط هر سه ساعت يه بار توو خواب جيك جيك مي كني و بلند ميشم بهت شير ميدم. صبحا كه چشماتو باز مي كني تا بهت سلام ميگم مي خندي و با تمام وجودم خوشبختي رو حس مي كنم. مي زارمت روو تشك بازيت كمي به عروسكات مي خندي و دست و پا مي زني و حدود يه ساعت بعدش مي خوابي. ديگه تا شب برنامه ات همينه،...
1 مرداد 1391

واکسن دو ماهگی

سانیار عزیز من سلام پسر گلم امروز دو ماهت تموم شد و وارد ماه سوم زندگیت شدی، انشالا صد و بیست ساله شی گلم عزیزم راستشو بخوای چند روز بود اسنرس امروز و واکسناتو داشتم...صبح مامی جون شما رو برد حموم و بعد بهت فطره استامینوفن دادم و باهم رفتیم مرکز بهداشت، اول قد و وزنت و چک کردن قدت شده شصت سانت وزنت پنج کیلو و نیم و دور سرت چهل سانت، یعنی این دو ماه دو کیلو و نیم به وزنت و دوازده سانت! به قدت و شش سانت به دور سرت اضافه شده هزار ماشالا پهلون من. بعد گذاشتمت روو تخت که واکسن بگیری چشماتو باز کردی و چنان معصومانه نگام کردی که مجبور شدم چشامو ببندم تا بتونم تحمل کنم! پاهاتو گرفتم و صدای جیغت به آسمونها رفت ولی بعد که قطره فلج اطفالو ...
24 تير 1391
1