ماه سيزدهم
سانيار عزيزم سلام
پسر گلم، مامانت بعد از قرني فرصت پيدا كرده بياد وبلاگتو آپديت كنه! آخه هزار ماشالا اين روزها اينقدر شيطون شدي كه من و بابا يه وقتهايي واقعا كم مياريم ... يك لحظه يه جا بند نميشي و اصلا آروم و قرار نداري الهي كه قربونت برم دلت مي خواد به همه چيز دست بزني، دكوراسيون خونمونو به خاطر تو تغيير داديم و ميزا و تلويزيون و وسايل شكستني و پرخطرو جا به جا كرديم و ايمن سازي كرديم! اما باز اگه يه لحظه حواسمون بهت نباشه صداي گريه ات بلند ميشه!... تو خونه كه زياد طاقتت نمي گيره بموني همش دلت ددر مي خواد ما هم تا اونجا كه توان داريم مي بريمت بيرون، يكي دو دقيقه بيشتر نمي توني يه جا بشيني حتي براي غذا خوردن تا يه قاشق غذا مي خوري سريع چهار دست و پا ميشي راه مي افتي، البته غذا خوردنت داستاني شده براي ما! دو سه هفته ايه غير از شير تقريبن هيچي نمي خوري تا قاشق ميبيني سرتو تكون ميدي و الفرار! صبح تا شب كارم اين شده انواع غذا ها رو برات درست كنم شايد از طعم يكيش خوشت بياد يه قاشق بخوري ولي نتيجه اش فقط كوهي از ظرفاي كثيفه... وزن كم كردي و خيلي نگرانتيم، دست به دامان دكترت شديم و اونم كلي آزمايش برات نوشته ببينيم مشكلي هست يا اين رفتارها و بي قراريها به خاطر دندون درآوردنته، آخه ماه گذشته دو تا دندون هم از بالا درآوردي و الان باز لثه ات باد كرده...
عزيزكم، ديگه از كاراي اين روزات بگم كه از همه جا و همه چيز بالا مي ري، به لطفت وسايل داخل تمام كابينتها و كمدا و كشوها كف خونه است! با كاربرد بيشتر وسايل آشنا شدي مثلا مي دوني با فشار كنترل تلويزيون روشن مي شه، ماشين لباسشويي با فشار دكمه اي خاموش مي شه، صفحه موبايل با فشار يه دكمه روشن ميشه و ميشه با دست روش حركت كرد و صفحات جديد ديد! ميشه كتابو به جاي خوردن و پاره كردن، ورق زد و عكساشو ديد، چراغ با زدن كليد برق روشن ميشه، هود گاز با فشار دكمه اي روشن ميشه و صداي جالبي داره! فندك گاز هم صداي قشنگي داره! گوشي تلفن فقط براي كوبوندن نيست و ميشه به صداهاي اون طرف خط گوش داد!... صدای شکستن ظرف ها برات دلنشینه و كوبيدن در اتاقها به ديوار و پرت كردن اسباب بازيا و وسايل، روي سراميك و پاركت يه سرگرمي جالب براته و در واقع همه چيز در حال نابوديه! خيلي برام جالبه وقتي چيزيو برميداري روي فرش نميندازيش و حتمن پرتش ميكني جايي كه صداش بياد! توپتو قل ميدي و دنبالش ميري و باز قلش ميدي، بالا رفتن از پله هم جديدن ياد گرفتي و خيلي دوست داري! ديگه اينكه همچنان بغلي هستي! و شايد به خاطر همين به راحتي بغل هر غريبه و آشنايي ميري! واي اگه يه آقايي كيف به دست بگيره يا خانمي روسري سر كنه و تو رو بغل نگيره! چون ميدوني ميخواد بره ددر و شما هم كه حتمن بايد بري! اينكه بري جايي قائم شي و چند بار صدات بزنيم تا پيدا شي خيلي دوست داري،خيلي بامزه قائم ميشي فكر ميكني همين كه سرتو قائم كني بسه و ديگه تا خم نشي نميتونيم ببينيمت! و بيشتر از هرچي به باز و بسته كردن در ظرفا و اشيا علاقمند شدي! مثلاً صد دفعه در بطري آب معدني رو ميزاري روشو برميداري! كلن همه كارا و اداهات به نظر ما بامزه و شيرينه عروسكم.
راستي سانيارم ، من به خاطرت استعفا دادم و از اول خرداد پيشتم ، آخه ميدوني دليلم براي سر كار رفتن تو بودي كه فكر مي كردم وقتي بزرگ شي دوست داشته باشي توو اجتماع باشم و اينا، اما همون يك ماهي كه رفتم سركار و با پرستار موندي به اين نتيجه رسيدم الان فقط به محبت مادر نياز داري و نبايد به خاطر آينده اي كه معلوم نيست چي پيش مياد امروزو فدا كنم، بماند با استعفام موافقت نميشد و تسويه نكرده اومدم بيرون، تو و فقط تو مهمي و جز تو عزيزم، چيزي مهم نيست.
پسر گلم، چند روز پيش من و بابا به همراه شما اومديم پيش مامي و بابايي، اينجا كيفت كوكه چون همش بابايي بغلت مي گيره و هرجا مي خواي ميبرتت! اما تلاشهاي مامي و هواي خوب اينجا هم نتونسته اشتهاتو بهتر كنه... بابا شاهين امروز برگشت تهران و ما تا هفته آينده اينجاييم...
سانيار جان اينو بدون كه تو مكمل زندگي عاشقانه من و بابات هستي و با تمام وجودمون دوست داريم
عكسات ادامه مطلب: