گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

سیزده ماهگی

1392/4/14 11:06
نویسنده : مامان سارا
3,190 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر عزیزم

سانیار -آتلیه آرایشگاه کوک

سانیار جونم، بیست و چهارم خرداد ماه که روز تولد منه سیزده ماهه شدی عزیزم. مبارک باشه نفسم. همون روز دوتایی برگشتیم تهران پیش بابا شاهین. اینبار بابایی برات صندلی جدا گرفته بود توی هواپیما راحتتر باشیم، ولی مگه میشه شما یه لحظه یه جا بشینی؟! خداییش گاهی حس می کنم دیگه از پست برنمیام!... آخه عروسکم، هر روز که بزرگتر میشی وروجک بازیات بیشتر میشه. همه اونایی که فکر می کردن ما زیادی سخت می گیریم و همه بچه ها شلوغ می کنن و... دیگه اعتراف می کنن سانیار نگهداریش سخته! ولی از حق نگذریم با اینکه ساعتایی که بیداری له ایم از دستت اما خوب هم می خوابی و این نعمت بزرگیه! البته که خوابت کمتر از قبل شده اما گوش شیطون کر دیگه شبا برای شیر بیدار نمیشی و همین عالیه. البته وقتی خوابی باید سکوت مطلق باشه وگرنه با جیغ و ویغ بیدار میشی کچلمون می کنی! و ما با تموم وجود صداها رو حذف می کنیم که فقط تو بخوابی نفس بکشیم! راستی از این ماه دیگه تنها توی اتاقت می خوابی. البته از همون شب اول تولدت روی تخت و پارکت توی اتاق خواب ما می خوابیدی حالا دیگه منتقل شدی به تخت چوبیت توی اتاق خودت ... خوب، یه کم ازت تعریف کنم!: بزرگترین نکته مثبتی که داری مهربون و اجتماعی بودنته، خیلی راحت بغل همه میری و کلاً خوشرویی. عاااشق جمعی و تمام روز هم که ددر باشی باز تا میرسی خونه میری پشت در می گی بریم! راستی از دایره واژگانت بگم که گسترده تر شده! برای خودت یه فرهنگ لغت داری که معنی اکثرشو فقط من متوجه می شم! مثلاً میای پاهامو میگیری نگام می کنی می گی"عئل" یعنی بغل! میای بغلم به سمت جایی که می خوای بری اشاره می کنی می گی"ئرییم" یعنی بریم! همینطور "بده"، "بیا"، (البته نه واضح!) "من"، "نه"، "بابا"، "ماما" و کلی کلمات نامفهوم مثل دد ، ن ن ، ب ب ، آپو، جودو، گید، گییژژ، ... تمام عکسا و پوسترا "ب ب" هستن و به دالی هم می گی "داا" هر چیز جدیدی که میبینی با تعجب می گی "ااا "... تقریبا همه حرفامون رو میفهمی و سعی می کنی تکرار کنی. کلاً خیلییی علاقه داری ادای ما رو دربیاری، توی خونه هر جا میرم میای، می خوام تلفن بزنم گوشی رو میگیری موبایلمو برمیدارم ازم می گیری می خوام چایی بزارم چای سازو می خوای موهامو شونه کنم برسو میگیری میبری سمت سرت... بابا شاهین هم همینطور، همش می خوای اداشو دربیاری. وابستگیت به من هم هر روز بیشتر میشه. دائم میچسبی بهم و از پاهام آویزون میشی بغلت کنم دستشویی هم بخوام برم میای پشت در و گریه میکنی... راستی سانیار، چند روز پیش دو تا موضوع باعث شد مردم بیان توو خیابونا شادی کنن و اتفاقی ما هر دو بارشو بیرون بودیم یکی انتخابات ریاست جمهوری که آقای روحانی انتخاب شد و یکی صعود تیم ملی فوتبال به جام جهانی. شکر خدا با ماشین نبودیم وگرنه تا صبح توو ترافیک می موندیم شما نی نای و دست زدنو متوجه میشدی و گاهی همراهی می کردی اما صدای یکسره بوق ماشینا رو نه!...دیگه اینکه این ماه برای اولین بار از سرسره بازی خوشت اومد و زود زود میبریمت پارک کلی ذوق می کنی... کلاً راستشو بخوای به نظر من به قدری شیرین و دوست داشتنی هستی که با خستگی زیاد از بودنت و داشتنت خیلیییی لذت میبرم.

دیگه از کارای این روزات بگم، یک ثانیه یک لحظه دست از فعاليت، آزمايش و تكاپو و سرك كشيدن از يه اتاق به اتاق ديگه و بدست آوردن تجربيات جديدتر بر نمیداری. صبح که چشم باز می کنی خوابت نپریده میدووی سراغ اسباب بازیات. این روزا کار مورد علاقه ات برداشتن یه ظرف در دار و پر کردنش از وسیله های مختلفه، مثلاً یه قابلمه بر میداری توشو پر اسباب بازی می کنی درشو می بندی دوباره بازش می کنی خالیش می کنی و صد بار این کارو تکرار می کنی و من هم که تمام مدت باید پیشت بشینم و تشویقت کنم! هرچی دستت میرسه می بری میندازی زیر مبل یا توی ماشین شارژیت و سبد سه چرخه ات. و برات جالبه حلقه های هوشتو از دسته سه چرخه آویزون کنی یا ظرف شکلاتو پر و خالی کنی و گاهی هم دستات و خونه رو شکلاتی کنی! چرخ در حال حرکت هم هنوز خیلی جالبه برات، اردبیل باز هر کی دیدتت یه کادو بهت داد و لباسا به کنار با اسباب بازیا طبق معمول چند دیقه بیشتر بازی نکردی اما برای یکیش که یه ماشین کنترلی شارژی به اسم ماشین دیوانه هست خیلی ذوق کردی و شده جزو محبوبین!... لباسشوییو عاشقشی. اجاق گازمون که فندکشو شکوندی و تمام دستگیره هاشو کندی بسکه باهاشون ور رفتی حالا نوبت یخچاله که شدید علاقه داری بری توش! شکر خدا زورت نمیرسه درشو باز کنی. روزی هزار بار دالی بازی می کنی! جدیداً خیلی به خودت زحمت نمیدی بری پشت چیزی سرتو قائم کنی یه چیزی می گیری جلوی چشمات و فکر می کنی دیگه نمی بینیمت! دیگه اینکه دوست داری روي صندلي بايستی يا از مبل و ماشینت و... بالا بری، معنی خداحافظ رو متوجه میشی و فوری بای بای می کنی! تمام نوشیدنی ها رو با لیوان می خوری و عاشق چایی هستی! یه کار بانمک دیگه ای که این روزا انجام میدی اینه که دمر میشی سرتو میزاری زمین و دنیا رو وارونه نگاه میکنی! وقتی بلوزت رو میخوام بپوشونم سرتو خم می کنی و دستاتو میگیری و وقتی میخوام دربیارم دستاتو میبری بالا، برای شلوارت هم همینطور پاهات رو بلند میکنی و جورابت رو هم خودت در میاری. ولی کلاً لباس پوشیدن دوست نداری و تا لباستو درمیارم عوض کنم می دویی می ری که نپوشی! پوشکتو بستن هم شده مصیبت! وای مگه می زاری؟!... عاشق بچه هایی و موزیک و نی نای خیلی دوست داری. خیلی حموم دوست داری و تا میبینی درش بازه میدویی سمتش اما از اینکه آب بریزه روی سرت هیچ خوشت نمیاد! هنوز تنهایی راه نمیری مگه اینکه حواست نباشه! و تا متوجه میشی دستتو نگرفیم میشینی. کلاً خیلی محتاطی. اما با سرعت نور چهار دست و پا میری گاهی هم خسته میشی همونجوری چند لحظه سرتو میزاری رو زمین دراز می کشی باز بلند میشی میری! می گیم ناز کن بوس کن و ناز و بوس می کنی و به هر کی زیاد بخوای ابراز احساسات کنی با کف دست می کوبی تو سر و صورتش و بلند می خندی! اینکه موهای منو بکشی جیغمو دربیاری هم خیلی دوست داری و خودتم جیغ میزنی می خندی! جاروبرقی هم که خیلی دوست داری و جارو شارژیمون هم که شده جزو اسباب بازیات! دائم باهاش خونه رو مثلاً جارو میزنی! وقتی می خوای بری سرغ چیزایی که قبلا گفتیم دست نزن اول با شیطنت نگامون می کنی و وقتی نه میشنوی خودتم سرتو تکون میدی اما باز کار خودتو می کنی!... گاهی نمی فهمم این کارهایی رو که انجام می دی کی و از کجا یاد گرفتی. گاهی هم فکر می کنم سرعت بزرگ شدنت اونقدر زیاده که من بهت نمی رسم و این خیلی بده...

و اما داستان غذا خوردن! سانیارم، من و بابا واقعاً ناراحتیم که دو ماهه فقط وزن کم می کنی. تمام آزمایشاتم سالم نشون دادن، نمیدونم مشکل چیه ولی چند وقته که به شدت بد غذا شدی. موقع غذا خوردن اصلاً نمیشینی و من باید دنبالت راه بیفتم سرتو به تلویزیونی اسباب بازیی چیزی گرم کنم شاید بتونم یه لقمه بزارم دهنت و امیدوار باشم قورتش بدی. تا میام بهت غذا بدم قاشقو ازم می گیری میاریش به سمت دهن من که من بخورمش! دکترت گفته بزاریم خودت بخوری و تو تمام زندگیمون و سر تا پاتو میکنی غذایی اما دریغ از یه قاشق که به سمت دهنت ببری و کلا یه دونه برنج هم بخوری خیلیییییییییییه!  

باید مادر باشی تا بفهمی وقتی جگر گوشه ات با اشتها غذا می خوره چه کیفی داره. این روزا آرزوم اینه دو تا قاشق غذا بخوری... وقتی مادر نیستی خیلی چیزها رو نمی دونی. وقتی مادر نیستی گاهی وقتها نگرانیهای مادرانه ممکنه به نظرت بی معنی بیاد. وقتی مادر نیستی نمی دونی ممکنه یه روزی آرزوت یه پیاده روی یک ساعته بدون عجله و دغدغه باشه. ممکنه آرزوت یه دوش گرفتن با آرامش و بی عجله باشه. ممکنه آرزوت یه شب خوابیدن بدون شنیدن صدای گریه باشه. ممکنه آرزوت چند ساعت لم دادن یه گوشه باشه... باید مادر باشی تا بتونی از تمام دنیا به خاطر یه وروجک بگذری!

دوستت دارم نفسم، جیگرم، عشقم، امیدم...

عکساتو میزارم ادامه مطلب. این ماه یه عکس آتلیه که کادو تولدت از طرف آرایشگاهت بود هم گرفتیم اما خودمون خیلی کم پیش میاد بتونیم ازت عکس بگیریم چون تا دوربینو می بینی می خوای بگیریش و ژستت عوض میشه! اکثر عکساتو یواشکی با موبایلم گرفتم.

 ♥ ♥ ♥ حسی که تو چشاته دنیای منه......چشمایی که انگار با من حرف میزنه .......... کسی که زندگیشو پاک ریخته به پات......آره منم اونی که می میره برات ♥ ♥ ♥

 

سانیار در حیاط خونه مامی و بابایی

سانیار در حال آواز خواندن

سانیار در اردبیل

سانیار در اردبیل

سانیار و عرشیا

سانیار در حیاط

سانیار و ماشین دیوانه

سانیار در هواپیما

سانیار در چمدان

سانیار در چمدان

 

سانیار در فروشگاه شهروند

سانیار در خواب

سرسره بازی

سرسره بازی

سانیار در استخر توپ رستوران

سانیار در رستوران

تاب تاب عباسی

سانیار در پارک

سرسره بازی

قائم شدی مثلاً! :

سانیار کو؟!

دالی!

داالیی

 

سانیار در حمام

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مينا مامي سام
14 تیر 92 12:33
اي جووووونم به اين پسر خوشگل و خوش تيپ من. خيييلي دختر كشي هااا


مرسی نظر لطفتونه
nasim
14 تیر 92 12:52
salam sara joon
ishala hamishe labet khandon bashe
va delet khosh azizam va kenare agha shahin va sanyar aziz ke eashghe zendegi khobi dashte bashi
asheghetam sanyar fadaye on khandehat
moghe ghayem shodan ham ke khordani mishi azizakam



سلام عزیزم خیلیییی ممنون از اینهمه لطف و محبت
باهات تماس می گیرم دوستم
مامان ساتیار
14 تیر 92 13:20
خیلی قشنگ نوشتی .. ممنونم.. لذت بردم و استفاده کردم..
همه ی موارد برام قابل لمسه..
اون قسمت که گفتی "باید مادر باشی.. یه دوش گرفتن بی عجله و ..." رو با تک تک سلول های وجودم تایید میکنم..
لحظاتت شاد و سرشار آرام..


خیلییی ممنون
مامان ساتیار
14 تیر 92 13:23
جوووووووووووووونم سانیار نازم..
هزارماشاالله شیرین و دوستداشتنی خاله
آدم شما گلای معصوم و مهربون رو که میبینه دیگه خستگی ها یادش میره..


مرسی نظر لطفتونه خاله جون
مامان ساتیار
14 تیر 92 13:27
عکس هات خیلی خوشگلن سانیارم.. هی بیام نگاه کنم، هی قلبم پر بشه از یه حس آرامش دلچسب..


خیلی لطف دارید ممنون
علی
14 تیر 92 15:55
سلام من یه پست جدید تو بلاگم گذاشتم با عنوان نی نی شما اگه دوست دارید عکس بچه تونو طراحی کنم به من اطلاع بدین
♥متین من♥
14 تیر 92 16:00
ای جونم سانیار عزیز که هم بازیگوش تر شدی و کلی بامزه حرف میزنی و فرهنگ لغات گسترده تر از قبل شده و پیشرفت کردی
عزیزمی که به صدا حساسی و قتی خوابی اگه کسی صدا بده بد خواب میشی
عکسات هم خیلی قشنگن
همه پستت رو بادقت خوندم وکلی ذوقت کردم خوشتیپ



خیلییییییی ممنون خاله جون
مرضیه مامان سلما
15 تیر 92 12:24
هزار ماشالله ....خیلی نازه این پسر ...تو بزرگ بشی چی میشی خاله ؟
قربون صورت خوشگلت بشم من


خیلی مرسی خاله مرضیه عزیز. نظر لطفتونه. خدا نکنه. به پای سلما جیگر که نمیرسه
الناز مامان آوا
15 تیر 92 12:36
سلام عزيزم 1+12 ماهگيت مبــــــارك



قربونت برم عكس آتليه ت خيلي قشنگ بود پسر خوشتيپ



سارا جون نگران نباش آوا هم 2 ماهه كه وزنش زياد نشده غذا كه اصلا خوب نميخوره فقط شير



انشالله به زودي اين دورانم تموم ميشه








خیلی مرسی خاله جون ... انشالا




مامان یاشار
16 تیر 92 23:03
ای خاله قربونت بشه با این عکسای خوشگلت. سارا جون 13 ماهگی گل پسری و تولد خودت رو با تاخیر تبریک میگم.یاشار منم خیلی زیادی شیطنت میکنه و گاهی دیگه نمیدونم باید باهاش چی کار کنم. از غذا خوردنش نگران نباش میگن همه بچه ها همینجورین یاشار هم خیلی بد غذا شده مخصوصاً اینجوری که میگی سانیار هم بازیگوشه مثل فسقلی ما واسه همین نیتونن یه لحظه از کشف و بازی دست بردارن و غذا بخورن.خیلی خوبه که پسرمون مرد شده و تو اتاق خودش میخوابه من هنوز نتونستم این کار رو بکنم البته یاشار کم کم 3 مرتبه بیدار میشه و شیر میخواد. عکسهاشم یکی از یکی قشنگتر بودن. از طرف من یه عالمه ببوسش


خدا نکنه خاله جون مهربون. مرسی. انشالا این دوران بدغذایی فسقلیا زودتر بگذره. نظر لطفتونه ممنون
مامان نیلوفر
17 تیر 92 23:24
چه شیطونی شده فسقلی مامانش صندلی جدا توی هواپیما چرا؟ سانیار که توی چمدون بوده!! اینجا خونواده میشینه این عکسای لختی چیه؟


خیلی ممنون هههههههههه
مامان ساتیار
18 تیر 92 10:52
سلام عزیزم.. معذرت!
هر چند که هول هولکی شد ولی آپم..


خواهش می کنم آخه دلمون تنگ میشه مرسیییی
مطبخ خانه ما
27 مرداد 92 9:53
سلام عزیزم خدا حفظش کنه.
به وب منم سر بزنید و اگه مایل بودید لینکم کنید.


خیلی ممنون