چهارده ماهگيت مبارك
سلام به پسر قشنگ و بانمك من
عزيز دلم بيست و چهارم تير ماه كه هفتمين سالگرد عقد من و بابا شاهين بود ، چهارده ماهه شدي. مبارك باشه نفسم... چقدر زمان زود ميگذره سانيار ...
عروسكم، پنجشنبه بيستم تير من و بابا شاهين براي دومين بار برديمت آرايشگاه موهاتو كوتاه كردي. باز خيلي آروم نشستي و فقط آخراش يه كم خسته شدي، آفرين گلم. شنبه هفته گذشته هم من و شما اومديم پيش مامي اينا. اينجا به هردومون خيلي خوش ميگذره مخصوصا به تو كه بابايي كه عاشقشي همش باهات بازي ميكنه و مامي بهت ميرسه. دايي سهراب هم هست كه ببرتت كوچه و حياط فقط جاي بابا شاهين خاليه... اومدني توي هواپيما مثل يه مرد كوچولو نشستي پيشم البته نه چندان آروم! ولي بزرگتر و عاقلتر شدنت محسوسه. كلاً كارها و اداهات خيلي بامزه شده و به نظر من هر روز شيرينتر و خواستني تر ميشي... پسرم الان ماه رمضونه و من همش ياد رمضان پارسالم كه دوتايي اينجا بوديم. اون موقع ميزاشتمت توي ساك حمل و ميرفتيم مهمونياي افطاري اما حالا دستتو ميگيرم و ميريم خدايا شكررر. راستي هنوزم حاضر نيستي به تنهايي راه بري نميدونم چرا انقدر ميترسي، كافيه با نوك انگشتت جايي رو بگيري تا بدويي گاهي حتي حواست نيست و دستتو ميكشي و ميري ولي تا متوجه ميشي سريع ميشيني، اينجا فضا بزرگه و آزادانه اين طرف و اون طرف ميري كيف مي كني گاهي يه نفس سه طبقه پله خونشونو ميري بالا و ذوق مي كني، حالا جالبه تا به سمت پله ميري برميگردي ببيني كسي دنبالت مياد مراقبت باشه و اگه نياد برميگردي! بسكه محتاطي... لباس هرچي دستت بياد ميبري ميندازي توي ماشين لباسشويي درجه شو مي چرخوني دوباره درشو باز ميكني خاليش ميكني و صد بار اين كارو تكرار ميكني! چراغ و هواكش فرو روشن ميكني خم ميشي داخل فرو نگاه ميكني خاموشش مي كني و باز از نو! بين اسباب بازيات حلقه هوشه كه بيشتر بازيش ميدي البته كه اكثراً اشتباه ميزاريشونو و عصباني ميشي! بازي با نور آفتاب كه از پنجره توي اتاق ميتابه هم خيلي دوست داري هي سعي ميكني بگيريش و من پرده رو تكون ميدم جاش عوض ميشه و با تعجب ميري دنبالش! هرچي دستت بياد ميندازي توي سطل آشغال و درشم ميزاري! كافيه دو ثانيه به لوازم آرايشم دست پيدا كني تا در همشونو باز كني واقعاً توو سرعت عملت موندم! راستي يه مدت بود خوردن شست پاتو فراموش كرده بودي باز يادت افتاده! درازكش يا نشسته گازش ميگيري و بلند ميخندي ژيمناست كوچولوي من! ... با اينكه بهت شربت زينك كه ميگن اشتهارو بهتر ميكنه ميدم اما وضعيت غذا خوردنت چندان تغييري نكرده فقط گاهي غذاهايي مثل ماكاروني و كتلت كه دوست داري مي خوري و حلوا و بيسكويت و ميوه و بستني. البته همينا رو هم اكثراً مامي با كالسكه ميبرتت بيرون سرتو گرم مي كنه مي خوري. اينجا خيلي خوش به حالته چون صبح تا شب ميبرنت ددر و شما هم كه عاشق ددر! موندم بعد از برگشت به تهران چه جوري توي آپارتمان نگهت دارم؟ راستي ديگه تركي هم مثل فارسي كامل متوجه ميشي گل ناز من...
سانيارم، گل پسر بي نظير و مهربانم، آدم از داشتن فرزندی چون تو ، مسرور نباشد چه کند ؟ این روزا بانمكيا و شیرینات، به اوج رسیده! گاهی دلم می خواد بتونم زمان رو متوقف کنم . مثلاً وقتي منو می بوسی یا ناز می کنی... ازت ممنونم به خاطر تمام این لحظه ها ، این شادمانیا که بی منت به ما می بخشی . به خاطر بودنت ، مهرباني ها و خنده هایت . ممنون که خالق تمام این لحظات نابی .
عكسات ادامه مطلب:
قبل از اصلاح:
هنگام اصلاح:
بعد از اصلاح:
عاشق ماشين لباسشويي هستي
تا بابا پياده ميشه ميپري پشت فرمون
ارگ بچگياي دايي سهراب شده جزو اسباب بازيات
توي پارك بازيت هم كه بيشتر از دو ديقه نميموني
ديگه عكس گرفتن ازت خيلي سخت شده چون تا دوربينو ميبيني ميدويي سمتش كه بگيريش!
دوستت دارم.