گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

یه اتفاق بد

1392/6/7 19:56
نویسنده : مامان سارا
1,846 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر فرشته کوچولوی معصوم ما که الان با یه دست باندپیچی شده که کلی بخیه خورده به زور مسکن خوابیدی ناراحت

سانیار عزیزم، من و شما عصر یکشنبه اومدیم تهران و از همون فرودگاه خیلی پسر خوبی بودی و کمتر مامانو اذیت می کردی. این چند روزه که خونه تنها بودیم شما حدود دو ساعت صبحا و یکی دو ساعت بعداز ظهرا می خوابیدی من به کارام میرسیدم. اما دیروز بعد از ظهر اصلا نخوابیدی و عصر که خوابت گرفته بود خواستم بهت غذا بدم گشنه نخوابی، از غذای ظهرت و سوپت نخوری تصمیم گرفتم کوکو درست کنم شاید بخوریش. طبق معمول که همش چسبیدی به من، باهم مشغول آشپزی شدیم، قبلش هم باهم کیک درست کرده بودیم. یه لحظه گذاشتمت زمین و در عرض صدم ثانیه صدای شکستن ظرف شیشه ای که برای هم زدن مواد کوکو گذاشته بودمو گریه تو رو شنیدم. واقعا تا سرمو بچرخونم سمتت این اتفاق افتاد و دویدم بغلت کردم دیدم یه تیکه از پوست و گوشتت آویزونه و مچ تا آرنجت تیکه تیکه بریده. یعنی الان که برات مینویسم تنم یخ کرده یاد اون صحنه افتادم که چجور خون فواره میزد... با گریه زنگ زدم بابا شاهین و دویدم خونه همسایه. دختر همسایه اومد سرتو گرم کرد من سریع لباس پوشیدم و لباس خونی تو رو عوض کردم و با آقای همسایه دویدیم درمانگاه سر کوچه...

اونجا تا دیدنت گفتن این کار ما نیست برسونیدش بیمارستان. و بردیمت بیمارستان لاله، جایی که به دنیا اومدی. ترافیک لعنتی تهران و شما هم بسکه ازت خون رفته بود بیحال شده بودی و من فقط اشک میریختم تا بالاخره رسیدیم و دویدم اورژانس. حرف نمیتونستم بزنم با گریه دستتو نشونشون دادم و یه دکتر و چندتا پرستار اومدن دستتو پانسمان کردن گفتن منتظر جراح اطفال بمونید. بابا شاهین رنگ پریده و نگران هم با آننی و باباجون رسیدن. اون چند ساعتی که بیمارستان بودیم همش منو بغل می کردی و گاهی میبوسیدی انگار میخواستی آرومم کنی پسر قوی و مهربونم. خلاصه آقای دکتر اومد و بردنت اتاق عمل ...

هرچی اصرار کردم بزارید منم بیام این بچه تنها میترسه، گفتن ورود به اتاق عمل ممنوعه. نشستیم پشت در و برات دعا کردیم. من به یکی از دوستای نی نی سایتیم اس زدم گفتم بقیه بچه ها رو خبر کن براش دعا کنن و واقعا دوستای مهربونم خیلی محبت کردن و دعات کردن. باباجونم رفت نمازخونه بیمارستان دعا کرد برات... وقتی آوردنت بیرون خیلی وحشتزده بودی و گریه کرده بودی بغلت کردم چسبیدی به من و سرتو گذاشتی روی شونم خوابیدی. از پرستار پرسیدم چند تا بخیه خورد؟ گفت خیلی زیاد بود نشمردم ولی دکتر بخیه های ریز زد و جذبی. انشالا جاش خیلی نمیمونه. بهت آمپول کزازم زده بودن. دکتر گفت خدا خیلی رحم کرده تاندونش آسیب ندیده و آنتی بیوتیک و مسکن برات نوشت اومدیم خونه...

حالا دستت از مچ تا آرنج باندپیچیه و هر شش ساعت با گریه آنتی بیوتیک و مسکن می خوری و بی اشتها و بیحالی. الهی درد و بلات بخوره تو سر مامانت. 

 سانیار جونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

parya
7 شهریور 92 22:47
وای ساراجون الان از بس شکه و ناراحت شدم نمیتونم تایپ کنم.حیوونی سانیارمن ک از دور سانیارو دنبال میکنم همش ک میام به وب سر میزنم منتظره خبرای شیطونیها و شلوغ کاریاشام ایشالا هیچ موقع دیگه خبر بد ننویسین اینجا.خدایا به حق دل پاک و معصوم سانیار و عشق مامان و باباش بهش همه بلاهارو از سرش دور کن....امین


مرسي پرياي عزيزم. خيلي ممنون
مونا مامان کیان
8 شهریور 92 19:11
سلام عزیز دل خاله فدای شکل ماهت بشم بمیرم که اینطوری شدی خاله قربونت بره انشاءالله همیشه تنت سالم باشه دلم ریش شد دستت رو دیدم وای خدا گریه ام گرفته وحشتناک. اصلا نمیدونم باید چی بنویسم برات . می بوسمت با اون قیافه ی معصومت که خوابیدی دورت بگردم بوس بوس


خدا نكنه خاله جون مهربون. خيلييي مرسي
مامان نورا
9 شهریور 92 0:00
عزیز دلم تمام تنم لرزید سارا جون میفهم چی کشیدی خدا سانیار جونو هر چه سریعتر خوبش کنه و دیگه هیچ وقت خبر بد نشنویم ازتون قربون قیافه ی معصومش برم کمی اسپند واسش دود کن الهی که همیشه لباش خندون باشه


خیلی ممنونم نعیمه جون،خدا نکنه،مرسی.ایشالا.
صوفیا مامان سامیار
9 شهریور 92 1:57
ساراجون خیلی ناراحت شدم عزیزم ایشالله که زود خوب میشه ، قربونش بشم چقدم مظلوم خوابیده




مرسی،خدا نکنه. خیلییی ممنون


مامان ساتیار
9 شهریور 92 9:11
وای این چه خبری بود .. موهای تنم سیخ شده.. سرم سوت میکشه...
مامان ساتیار
9 شهریور 92 9:12
جون خاله.. چیکار شدی؟.. خدا میدونه چقدر ترسیدی.. مامانت چی کشیده.. وای !! بازم خدا رحم کرده..


خیلی لحظات بدی گذروندیم، بازم خدا رو شکر از این بدتر نشد
مامان ساتیار
9 شهریور 92 9:15
ایشاالله زودی حالت خوب بشه عزیزم.. خدا خودش هوای شما فرشته هارو داشته باشه .. وگرنه چهارچشمی که مواظبتون باشیم بازم یه لحظه..




ایشالا. خیلییی ممنون واقعا همینطوره...
الناز مامان آوا
9 شهریور 92 21:47
الهي قربونت برم من چه آخه اين چه بلايي بود سرت اومد

خيلي خيلي ناراحت شدم .دلم كباب شد.قربون سانيار عزيزم بشم من

اومدم با خوشحالي وبلاگتو باز كردم اما حالم گرفته شد وااااااااااي سارا جون چي كشيدي بازم خدا رو رحم كرد انشالله كه ديگه از اين اتفاقا برات پيش نياد
دوستون داريم.


خدا نکنه خاله الناز جون. خیلیییی ممنون.
آره خیلی لحظات سختی گذروندم، واقعا خدا رحم کرد اگه نیم میلیمتر عمیقتر بود شاهرگش بریده میشد... مرسی
منم دوستتون دارم
عمه جونی
10 شهریور 92 18:45
الهی بمیرم
فرشته معصوم الآن داره درد میکشه
الهی بلا به دور باشه
خدارحم کرد
انشالله زودتر خوب بشی سانیار جونم


خدا نکنه، خیلییی ممنون
سوگل
11 شهریور 92 0:24
وای سارا جون خدا بد نده ...
چند وقت نرسیدم بیام حالام که اومدم کلی دپرس شدم فداش بشم که مجبور شده بره اتاق عمل خدا رو شکر که خطر رفع شده


خیلی ممنون سوگل جون، خدا نکنه. مرسی عزیزم
مامان ساتیار
11 شهریور 92 11:32
سلام ساراجون . خوبی؟ سانیارجون بهتره؟


سلام، خيلي ممنون. سانيار بهتره، فردا انشالا پانسمانشم باز ميكنن. مرسي

مامان نیلوفر
12 شهریور 92 10:44
خیلی ناراحت شدم. باورکنید وقتی داشتم مطالبو میخوندم ناخودآگاه اشکم راه گرفته بود. خداروشکر که به خیر گذشته میتونست بدتر از این باشه. براش دعا میکنم هرچه زودتر حالش خوب بشه. ماشالله خیلی نازه همیشه براش صدقه بذارید و براش اسپند دود کنید.


خيلييي ممنون، همينطوره، ممنون، لطف داريد، مرسي
سميرا
12 شهریور 92 14:22
ان شاا.. زودي بهتر بشي خاله اي.


خيلي ممنون
nasim
12 شهریور 92 21:44
salam sara joonam


dardo balat to saram eshgham


khoda bad nade khale joon


be kheyir gozasht sarajoon


hatman ye sadaghe bede


ya ye chizi ghorboni kon barash


akhe eshghe man to cheshme


az bas khoshgele va jigar


khale joon moraghebe khodet bash


zodtar khob beshi.












سلام نسیم عزیزم،


خدا نکنه خاله جون مهربون. مرسی
صدقه دادیم و قربونی هم میکنیم حتما.

شما خیلییییی لطف داری.


خیلی ممنون







مری
13 شهریور 92 22:51
جان عزیزدلم
نبینم اینجوری اذیت شی چقدر اعصابم خورد شد ایشالا که زود زود خوب میشی


خيلي ممنون خاله مري عزيز
مامان نورا
15 شهریور 92 0:52
سلام سارا جونم سانیار چه طوره بهتر شده الحمدلله خیلی نگرانتون شدم دلم واسه عکسا و نوشته هاتون تنگ شده انشالله زودی بیایین و ما شما رو همیشه خندون و با خبرای خوش ببینیمتون قربونت عزیز


سلام نعیمه جون، خیلیییییی ممنونم، بهتره شکر خدا، به زودی آپ میکنم مرسی
مينا مامي سام
16 شهریور 92 2:10
واااي. بميرم برات خوشگل من.
سارا جون به خدا خيلي ناراحت شدم از اين اتفاق.
متاسفانه اينا تو يه سني هستن كه هر چقدرم كه حواست بهشون باشه بازم يه كار ديگه ميكنن. به چيزايي كه فكرشو نميكني دست ميزنن.
واقعاً غير قابل پيشبيني هستن.
ان شالا كه هر چه سريعتر خوب ميشه دوستم.


خدا نکنه خاله جون
مرسی عزیزم، دقیقا همینطوره
انشالا، خیلی ممنون
مامان امیرعلی
16 شهریور 92 9:20
الهی قربونت برم . انشاا... دیگه هیچ وقت اینطوری نبینیمت سانیار عزیز. انشاا.... زود زود دستت خوب بشه و مامان رو از نگرانی در بیاری.


خدا نکنه خاله جون، انشالا، خیلییییی ممنون
مرضیه مامان سلما
16 شهریور 92 12:14
سارا جون بیشتر از اینکه برای سانیار عزیزم ناراحت باشم برای تو نگرانم .
حالت رو می فهمم . الهی به حق اشکهای مادرونه ات گل پسرمون زودی خوب بشه.
از قدیم گفتن بچه هزار تا بلا سرش می یاد تا بزرگ بشه. انشالله که این آخرین دردی باشه که سانیار خوشگلم تحمل می کنه.
قربون این معصومانه خوابیدنش بشم من


مرسی مرضیه جونم، خیلی ممنون دوست مهربونم، انشالا
خدا نکنه. بووس

مامان نیلوفر
19 شهریور 92 22:33
سلام. خوبین؟ سانیار جون چطوره؟ باندشو باز کردین؟ بهتر شدن؟ باور کنید همه اش توو فکرشم.


سلام دوست مهربونم، سانيار شكر خدا بهتره، پانسمانشم باز كرديم، خيلي مممنون عزيزم
مامان ایلیا
20 شهریور 92 11:26
الهی بگردمممممم من.وای ساراجون اشکام بند نمیاد.با اینکه قبل اومدن تو وبلاگت هم میدونستم بازم تا از اول تا آخر متنتو بخونم ضعف رفتم.خدا خیلییییییی رحم کرده.الهی صدهزاربار شککککررررررررر


مرسي زينب جونم، بابت همه چي ممنونم دوست خوبم
عمه جونی
23 شهریور 92 18:29
سلام سارا جون
سانیار حالش چطور شد؟ بهتره انشالله؟



سلام عزيزم
سانيار حالش بهتره و زخمها و جاي بخيه ها رو به بهبود . خيلي ممنون دوست مهربونم.
مامان ساتیار
24 شهریور 92 7:53
16 ماهگیت مبارک باشه خاله جون..


مرسي خاله جون مهربون و عزيزم
مامان ساتیار
24 شهریور 92 7:55
سلام ساراجون.. ایشاالله که دیگه اثری از درد و ناراحتی نمونده باشه و حالتون خوب و روبراه باشه..

خصوصی..


سلام عزيزم خيلي ممنون
مامان ساتیار
26 شهریور 92 14:25
سلام گلم.. خیلی دوستتون دارم.. دلم میخواد همیشه شاد باشین..


مرسي منم همينطور عزيزم
مامان ساتیار
26 شهریور 92 14:25
خصوصی
parya
26 شهریور 92 22:56
sara jan lotf kon y poste jadid up kon k dafe bad sar mizanam in poste narahat konandaro nabinam harchand k qosash az delm nmire hadaqal dg in posto avale web nabinim lotfan


عزيزممممم ، ببخشيد به خدا بيشتر از يك هفته است تصميم دارم آپديت كنم واقعا وقت نميشه، فقط شبا با گوشي ميام نظراتو تاييد ميكنم، ولي حتما همه سعي امو مي كنم تا يكي دو روز آپ كنم، مرسي كه انقدر لطف داري
بهاره مامان ونداد
27 شهریور 92 17:37
وای سارا جون تنم لرزید این دومین سایت که امروز باز کردم واین مطالب رو میخونم اصلا نمیدونم چی بگم لحظات خیلی سختی بوده باید بیشتر مراقب این کوچولو های شیطون بود ولی انشاالله که زود زود خوب بشه


خيلي ممنون دوست مهربونم
مامان سپهر
31 شهریور 92 0:41
سلام سارا جان. خیلی ناراحت شدم از شنیدن این موضوع. امیدوارم الان ساتیار جون بهتر شده باشه. عزیزم خودتو زیاد ناراحت نکن. خداروشکر که به خیر گذشت.


سلام عزيزم، خيلييي ممنون
لیلا مامان پرنیا
7 مهر 92 22:02
سلام سارا جون..

الان که این پست رو دیدم با وجوداینکه خیلی وقت از اون موقع گذشته ولی خیلی ناراحت شدم امیدوارم تا الان که این کامنت رو میخونی سانیار گلمخوبه خوب شده باشه ودیگه همچین اتفاقی برای گل پسر نازمون نیوفته وهمیشه در پناه خدا شادو سلامت باشه

میبوسمش




سلام لیلا جون... خیلیییی ممنون عزیزم، همینطور شما و پرنیا جون