گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

واکسن هجده ماهگی -روزوئولا

1392/9/10 13:54
نویسنده : مامان سارا
2,730 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر معصوم و دوست داشتنی ما

عزیزکم، بالاخره واکسن هجده ماهگیت رو 27 آبان زدیم. تمام دلخوشیم این بود که تا شش سالگیت از شر واکسن خلاص میشیم ولــــــــــــــــــی این آخرین واکسن و بیماری که بعدش گرفتی اینقدر سخت بود که خاطرش هرگز از ذهنم پاک نمیشه ...

سانیارم، من از خیلی قبل تر همش به روزی فکر میکردم که قرار بود تو رو برای واکسن ببرم. شنیده بودم خیلی واکسن سنگینیه و همه ازش سخت تعریف میکردن ... وای اینقدر استرس داشتم که نگو . از خدا خیلی خواستم کمکت کنه تا خیلی اذیت نشی. خلاصه اون روز با کلی دعا و صلوات بهت قطره استامینوفن دادم و با مامی بردیمت مرکز بهداشت، شما متاسفانه بعد از قضیه دستت از هر کی روپوش سفید پوشیده باشه وحشت داری و تا وارد شدیم و ماماها و پرستارا رو دیدی شروع کردی به جیغ و گریه که اصلا آروم نشدی. حتی نذاشتی قد و وزنت رو کنترل کنن و با مصیبت واکسنو زدن. ولی خداییش خانمه خیلی خوب زد واکسنتو و منم که شنیده بودم بعدش باید راه بری تا پات نگیره بردمت فروشگاه اسباب بازی برات خرید کردیم و کلی راه رفتی و اومدیم خونه خوابیدی. تا 48 ساعت تب داشتی و مرتب قطره استامینوفن میدادم و شب اول هم که تبت زیاد رفت بالا شیاف گذاشتم و تا صبح بیدار بالای سرت نشستم. ولی شکر خدا راحت راه میرفتی و درد نداشتی. روز سوم که دیدم حالت خوبه گفتم ببرمت پارک یه کم خوش بگذرونی که کابوس واکسن تموم شده . چون هوا برفی بود بردمت پارک سرپوشیده که ای کاش نمیبردمت چون فکر کنم از همون جا ویروس گرفتی ...

پنجشنبه صبح که بیدار شدی اصلا صبحانه نخوردی یه کم بعد تب کردی و همینجور تبت رفت بالا و لب به غذا نزدی تا شب. قطره استامینوفن هم برمیگردوندی، ایبوپروفن میدادم و شیاف ولی تبت پایین نمیومد، جمعه صبح زنگ زدم سیمین جون گفت ببرش یه دکتر گوش و گلوشو ببینه اگه عفونت نداشت که ویروسه دوره اش بگذره، بردیمت درمانگاه یه دکتر بیسواد گفت که حسابی عفونت داره و یه کیسه دارو داد بهت، سیمین جون گفت همه رو بریز دور فقط یه آنتی بیوتیک بهش بده، حالا شما همینجور تب و بی اشتها آنتی بیوتیک هم که دیگه از حال میبردتت. بدبختی عصرش پرواز داشتیم به تهران. که با دو ساعت تاخیر ساعت هفت شب انجام شد و وای که چی کشیدیم من و شما! از اردبیل تا تهران یه نفس جیغ زدی و گریه کردی، تمام طول پروازو توی بغلم از این سر هواپیما به اون سرش میبردمت و هر کار میکردم آروم نمیشدی، خلاصه شنبه باز تب و باز بی اشتهایی و اسهال و باز تب بر و آنتی بیوتیک تا یکشنبه دوباره بردیمت دکتر. بماند هر بار هم که دکتر و تخت بیمارستان میبینی چه حالی میشی! دکتر گفت که اصلا عفونت نداره آنتی بیوتیک هم لازم نیست، از دوشنبه عطسه و سرفه با استفراغ هم اضافه شد. تا کم کم تبت قطع شد ولی علائم سرماخوردگی بیشتر. جمعه صبح دیدیم تمام تنت دونه زده ، بازم بردیمت بیمارستان لاله. خلاصه دکتر گفت که شبه سرخچه یا روزوئولا گرفتی و تمام اون علائم هفته گذشته هم مربوط به همین بوده. دیگه از همون بیمارستان زنگ زدم مامی بیا من کشش ندارم! بنده خدا با پرواز بعد از ظهر خودشو رسوند و الان پیشمونه تا شما بهتر شی و من استراحت کنم. شما هم که دون دون و بی اشتها. بازم کلی وزن کم کردی...

خلاصه روزای سختی رو گذروندیم. بمیرم برات که اینقدر اذیت شدی ... ایشالا هیچ مادری هیچ وقت درد و رنج و ناراحتی و مریضیه بچه شو نبینه و انشالا همیشه تنت سلامت باشه پسر نازم.

خیلیییی دوستت داریم قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

nasim
10 آذر 92 11:05
سلام سارا جان خدا به همه مامانا سلامتی بده و طول عمر عزیز دلم سانیار جان از مامان جویای حالت هستم خاله جون شبه سرخچه رو نمیدونستم خیلی ناراحت شدم عزیز دلم که دوباره مریض شدی ایشاالله زود زود خوب میشی جیگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگر سلام نسيم جون انشالا مرسي خاله جون خيلي لطف داريد ممنون
مامان خسته
10 آذر 92 13:06
سلام عزیزم پسر من همسن پسر شماست ما 25 ام واکسنشو زدیم از اونموقع منم دارم همین عذابارو می کشم پدرم دراومده پسرمم که داغون و کم اشتها و مریض و تبدار دقیقا درکت می کنم ایشالا که زود این دوران تموم بشه آخيييي واقعا سخته خدا به گل پسرتون و شما هميشه سلامتي بده ايشالا
Noushin
10 آذر 92 20:24
Akhey...Ellahi Sanyar joon inshala zoode zood khub shi خيلييي ممنون نوشين جون
مامان ساتیار
11 آذر 92 18:21
وای!! خیلی ناراحت شدم.. سانیار جون خدا کنه خیلی زود حالت خوب بشه.. دلم کباب میشه وقتی مامان جون از تب و گریه و مریضی می نویسه.. چه واکسن بدیه این واکسن 18 ماهگی.. همه ازش میترسن.. ساراجون ایشاالله خدا بهت طاقت و نیرو و انرژی بده تا بتونی خوب ازش مراقبت کنی .. خيلي ممنون ... واقعا بده ... مرسي دوست مهربونم
سوگل
11 آذر 92 21:10
عزیزم ان شاالله که زودی خوب میشی خيليي ممنون
مينا مامي سام
12 آذر 92 0:27
اي وااي سارا جون خيلي ناراحت شدم كه سانيار جون مريضه. ان شالا كه زود خوب بشه طفلكي. بوس براي تو و سانيار جون خيلي ممنون مينا جونم
مامان محمدرضا
12 آذر 92 8:37
دقیقا منم همینا رو شنیده بودم . محمدرضا هم مریض شد . خیلی سخت بود . عکسای جدید گذاشتم . خوشحال میشم سر بزنی آخيي انشالا محمدرضا جونم هميشه سلامت باشه مرسي با كمال ميل
نیره ارفعی
12 آذر 92 9:20
سارا جون سلام خدا بدنده الهی وقتی مریض می شن بی حال میشن انشالله که زودی خوب میشه قلم خیلی زیبایی داری سارا جون روی گلشو ببوس سلام نير جونم، مرسي عزيزم. نظر لطفته ممنون . بوس براي تو و مهيار گلم.
بهناز
13 آذر 92 17:30
سلام سارای عزیزم امیدوارم خدا بهت قوت بده وای بمیرم واسه کوچولوهامون که همش با این ویروس های لعنتی دست و پنجه ترم میکنن دقیقا درکت میکنم کوشان منم حدود یه هفته ست که تبش بالاست تموم بدنش و حتی دهانش و زبونش دون دونه ست که هیچی جز آب و دارو نخورده اون با مکافات وگرنه وزرای دیگه از دیشب دیدم جون نداره راه قره دیگه با سرنگ بهش کمی سوپ دادم البته که هنوز واکسن هم نزده امیدوارم این روزها واسه هیچ کوچولوی نباشه سانیار کوشان هم بزودی بهبودی پیدا کنن سلام بهناز جونم خيلي ممنون عزيزم. آخييي بميرم براي كوشان جونم ايشالا زودتر حالش خوب شه و هميشه سلامت باشه. واكسنشم راحت باشه . ايشالا . مرسي دوست مهربونم
مامان آیهان
20 آذر 92 12:05
عزیزم انشالله زودزود خوب بشی خيلي ممنون
منصوره
22 آذر 92 15:10
بهتر باشي عزيز دلم. خيلي ممنون خاله منصوره مهربون
نیلوفر
23 آذر 92 18:52
_____8888888888____________________ ____888888888888888_________________ __888888822222228888________________ _88888822222222288888_______________ 888888222222222228888822228888______ 888882222222222222288222222222888___ 8888822222222222222222222222222288__ _8888822222222222222222222222222_88_ __88888222222222222222222222222__888 ___888822222222222222222222222___888 ____8888222222222222222222222____888 _____8888222222222222222222_____888_ ______8882222222222222222_____8888__ _______888822222222222______888888__ ________8888882222______88888888____ _________888888_____888888888_______ __________88888888888888____________ ___________8888888888_______________ ____________8888888_________________ _____________88888__________________ ______________888___________________ _______________8____________________ میفهمم چی کشیدی عزیم.روزهای خوب پیش رویه خيلي ممنون ، ايشالا
منا(مامان کورش)
27 آذر 92 17:54
سلام عزیزم خیلی ناراحت شدم چی شده وای از دست این دکترها که بعضی هاشون هیچی بلد نیستن عزیزم میدونم چقدر اذیت شدی اخه کورش هم همین طور شد هر دکتری یه چیزی میگفت بعد از یک ماه خوب شد امیدوارم سانیار جون من زود زود خوب بشه سلام منا جونم خيلي ممنون عزيزم آخيي كوروش خوشگلمم اذيت شده خدا رو شكر كه الان خوبه، مرسي دوستم
نیلوفر
30 آذر 92 17:20
روزاتون به سپیدی و زیبایی برف و کانون زندگیتون به گرمای آفتاب تابیده بر برف های زمستانی هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران! خيلي ممنون يلداي شما هم مبارك
لیلا مامان پرنیا
1 دی 92 22:22
چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد زمستانتان سفید و سلامت . . . خيلي ممنون
نیلوفر
5 دی 92 22:37
★。˛ °.★__ *★* *˛. ˛ °_██_*。*./ \ .˛* .˛.*.★* *★ 。* ˛. (´• ̮•)*˛°*/.♫.♫\*˛.* ˛_Π_____. * ˛* .°( . • . ) ˛°./• '♫ ' •\.˛*./______/~\ *. ˛*.。˛* ˛. *。 *(...'•'.. ) *˛╬╬╬╬╬˛°.|田田 |門|╬╬╬╬ . ¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•♥•°*"˜¯` ´¯˜"*°´¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•
مامان ایلیا
7 دی 92 14:22
الهی بگردم سانیار جونمو که اینهمه اذیت شده.عزیزم الهی که دیگه هیچوقت مریض نشی عزیز دل خاله. ساراجون خودتم خیلی اذیت شدی.بچه که مریض میشه آدم خودش خیلی اذیت میشه.الهی همیشه خوش و سلامت باشین خيلي ممنون خاله زينب مهربون آره همينطوره واقعا مرسي عزيزم همينطور شما