ماه دوازدهم زندگيت
سلام به گل پسر عزيزم
سانيار جونم، اين روزا ماه دوازدهم زندگيتو مي گذروني و به نظر من هر روز شيرينتر ميشي. عزيزكم، مامان اين روزا خيلي سرش شلوغ تر شده آخه به سر كارش برگشته، البته مرخصيم هنوز تموم نشده بود ولي وقتي ديدم شما با پرستارت اوكي هستيد و منم هر روز بيشتر بهت وابسته ميشم و دوري ازت سختتر ميشه، تصميم گرفتم از اول ارديبهشت برگردم سر كارم، حالا چون ساعت شير دارم، روزي يك ساعت و نيم كمتر وايميستم اما با زمان رفت و برگشتم بازم روزي هشت ساعت ازت دورم، بماند چقدررر برام سخته و هر روز صبح تصميم مي گيرم استعفا بدم بمونم پيشت! مخصوصن كه تقريبن همه حقوقمو بايد بدم به پرستارت، ولي به خاطر آينده و خودته كه باز منصرف ميشم... بعد از ظهر بدو خودمو ميرسونم خونه و وقتي درو باز مي كنم و تو چهار دست و پا ميدوي سمتم بغلت ميگيرم و حس مي كنم همه دنيا مال منه. عاشقتم به خدا. از لحظه اي كه ميرسم خونه باهات بازي مي كنم انگار سعي مي كنم ساعتاي دوريمو جبران كنم، غروب هم يه ساعتي ميبرمت ددر يه هوايي بخوري و شب بعد از خوابوندنت كار خونه شروع ميشه! خسته ميشم اما تو شارژرمي! دوستت دارم و ازت انرژي ميگيرم...
راستي سانيار، حدود دو هفته پيش، سه تايي سه روز رفتيم شمال ويلاي خاله هما اينا. خيلييييي خوش گذشت، واقعن عالي بود. شما هم كه يه همراه بينظير! چه پسر خوبي بودي! البته ما هم همه برنامه هامونو با برنامه تو تنظيم كرديم، تا رسيديم برات ماهيچه و سبزيجات خريديم طبق معمول هر روز واست غذا درست مي كردم و ساعتاي خوابتو تنظيم مي كرديم ويلا باشيم و وقتي بيدار بودي و سير ميرفتيم بيرون و تا خسته ميشدي برميگشتيم. راستي، از ديدن دريا هم كلي ذوق كردي! خلاصه كه خيلي خوب بود.
مامي اينا هم از سوئد برگشتن و باز كلي سوغاتي گرفتي، يه صندلي ماشين هم واست آوردن كه ديگه مثل آقاها روش ميشيني،آخه يكي دو ماهي بود ديگه توي كرير نميذاشتيمت و توي بغل هم خيلي سختم بود...
ديگه اينكه از كاراي جديدت بگم: حرفه اي چهار دست و پا ميري، دستاتو به پايه صندلي و ديواره تخت و ... مي گيري واميستي و همينجور خودتو حركت ميدي، در كمدا و كشوها و كابينتارو باز مي كني و وسايل توشونو درمياري كلي ذوق مي كني! وقتي با روروئك ميري جايي گير مي كني دو دستي از دو طرف روروئكت ميگيري بلندش مي كني راه ميري بعد از رد كردن مانع ميزاريش زمين! ميگيم: ببعي مي گه؟ تو مي گي: بع بع و ما ذوق ميكنيم! ساني پسرم بقيشو بعدن مي نويسم برات آخه ساعت كاريم داره تموم ميشه سريع مي خوام برم خونه پيشت. نفسمي.
من عشقت رو به همه دنيا نمي دم...
عکسای شمال در ادامه مطلب