گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

دو سال و دو ماه

1393/4/30 16:07
نویسنده : مامان سارا
2,634 بازدید
اشتراک گذاری

عشق چیز عجیبی نیست

حسی است مثل موقع هایی که صدایم میکنی : مامان

و من میگویم : جان مامان ...

و به همین مقدسیست

سلام گل پسر عزیزم 

سانیارم، دو سال و دو ماهه که خدای مهربون، تو فرشته نازنین رو به ما هدیه داده. دو سال و دو ماهه که من مادرم ... خدایا شکرت ...

عزیزکم، این روزا واقعا شیرین شدی ، انقدر که دیگه نمیدونم چه جوری بنویسم. لحظه لحظه زندگیت برامون خاطره نابه و قابل وصف نیست. ...   

هر روز میگذرد و روزی نو در راه است. پس چرا غصه بخوریم؟ چرا با غم لحظه ای را سر کنیم ؟ مگر نه اینکه هیچ لحظه ای تاب ماندن در زمان را ندارد؟ شاد باش که این ثانیه ها هرگز منتظرت نمیمانند. حتی وقتی خسته خسته ای. حتی وقتی جارو برقی کشیده ای و بر میگردی میبینی کوچک بهشتی ات سفره پر از نان را برگردونده وسط اتاق! حتی وقتی تمام اسباب بازیهای توی کمد را پخش کرده کف اتاق و با شیطنت لبخند میزنه! حتی وقتی سطل برنج را از تو کابینت دراورده و هر جا پا میذاری پر برنجه! نگاهش کن و لبخند بزن از ته دلت....که چه ارامشی بالاتر از اینکه کوچک بهشتی ای داری سلامت و شاد... بگذار آب بازی کند و خیس خیس بشود!  اجازه بده ریخت و پاش و کثیف کاری کند! قبول کن با دست غذای چربو چیلیش بخورد و کیف کند...

و این روزهای ما با تو مصداق همین هاست که گفتم! پر از شور زندگی..پر از بودن.پر از شاد بودن.... دوستت دارم.

راستی سانیار جون، حرف زدنت خیلی پیشرفت کرده و تقریبا همه کلمات رو تکرار میکنی اما هنوز جمله نمیگی.

عاشق آب بازی هستی و تماشای ماه توی آسمون! تا میبینیش با ذوق میگی ماه ه ه ! و بعد تاکید میکنی موون ! (به انگلیسی). روزی چند بار توی خونه آب بازی میکنی و سرتا پات خیس میشه، ماه گذشته دو بار دریای شمال رفتی و حسابی خوش گذروندی... علاقه به ماشین یا به قول خودت مازز و البته اتوبوس و کامیون که بهشون میگی عزیزه و همینطور بالون هم پابرجاست! نقاشیت هم خیلی پیشرفت کرده، توی تب و تاب جام جهانی فوتبال به توپ بازی هم خیلی علاقمند شدی و حتی خیلی وقتا با توپات میخوابی! دیگه دوست نداری روی پام بخوابونمت و پیشم دراز میکشی میگی لالا و میخوابی. همچنان موزیک دوست داری و تا آهنگی میشنوی هر جا باشی شروع به رقص میکنی!... به من میگی مامان اما هر وقت خواسته ای داشته باشی و بخوای لوسم کنی میگی مامانا ! و من مست شنیدن این کلمه میبوسمت و میچلونمت فرشته کوچولوی نازم.

به خاطر حضورت درکنار من

به خاطر حس مادرانه ای که تو به من بخشیدی

به خاطر روح لطیف وپاکت

به خاطرلبخند زیبای تو

به خاطر آفرینش تمام لحظه های شیرین وناب زندگیم

سپاسگذارم

ممنونم که اجازه دادی با بوئیدن تو احساس کنم توی بهشتم

ممنونم که شدی همه ی زندگی من

دوستت دارم

 

پسندها (3)

نظرات (5)

مامان گل پسر
30 تیر 93 17:44
خوشحال شدم.. خیلـــــــــــــــــــــــــــــییییی.. خيلي ممنون
مامان گل پسر
30 تیر 93 17:46
پس عکسات کو سانیارجون؟.. شرمنده مامانش فرصت آپلود نداشت
مامان گل پسر
30 تیر 93 17:51
ساراجون، سلام.. خوبی؟ قبول باشه.. وضعیت خونه ی ما که بدتره.. شوهرم میگه شده مثل شهر شام، باید با هر قدم مواظب باشی چیزی زیر پات نیاد.. بس که خم و راست میشم و جمع و جور میکنم و با دستمال خیس فرش و دیوار تمیز میکنم، کم آورده م.. حالا قراره به مستاجرمون بگم به فکر خونه باشن تا اسباب بازی های ساتیار رو ببرم پایین و برای بازی کردن بره اونجا.. ههه آره واقعا وضع ما هم همينه براي اين وروجكا يه طبقه خونه هم كمه
مامان افسانه بابا پژمان
30 تیر 93 22:22
سلام سارا جان چه زیبا مادر بودن را وصف کردی امیدوارم همیشه سایت بالا سر پسر گلت باشه مرسي عزيزم همينطور شما
nasim
4 مرداد 93 22:21
سلام سارا جون ای جونم عزیز دلم سانیار بزرگ شدی خاله مثل همیشه از نوشته های مادرانت لذت بردم سارا جون سانیار عاشقتم مرسي عزيزم لطف داري