گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

22 هفته

1391/7/12 13:15
نویسنده : مامان سارا
1,315 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر قشنگ و نازم قلب

مامانی می دونم که دیر به دیر وبلاگت رو آپ می کنم اما خودت بهتر می دونی که همه وقتمو شما پر کردی. وقتی بیداری مشغول بازی باهاتم و وقتایی هم که خوابی یا مشغول شستن و اتو کردن لباسات و انجام کارای خونه هستم یا بین سایتای مختلف می گردم اطلاعات کسب می کنم در مورد نحوه رفتار با تو و تربیتت و تقویت هوشت و آموزشت. چند تا هم کتاب در این مورد گرفتم که البته هنوز فرصت نشده بخونمشون...

 

niniweblog.com   niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com 

niniweblog.comniniweblog.com niniweblog.com

 

الان که اینا رو می نویسم هفته بیست و دوم زندگیتو می گذرونی. باورم نمی شه اینقدر زمان زود گذشته باشه سانیار ... لباسهات سری به سری برات کوچیک و کوچیکتر می شن و لباسهای جدید مجبوری تنت کنی... قدت از وقتی که بدنیا اومدی تا چهار ماهگی 19 سانتی متر و وزنت 4٣00 گرم زیاد شده... خیلی بزرگتر شدی عزیز دلم... دیگه خیلی کارها رو می تونی انجام بدی. حسابی غلت می زنی و فقط گاهی دستات زیرت گیر می کنن و مامان کمکت می کنه، پاهاتو میاری بالا و اهرم میکنیشون و به پهلوت می چرخونی و بعد بالا تنه ات رو میکشی و اینجوری حرکت می کنی! می زارمت رو تشک بازیت میام میبینم یا سیصد و شصت درجه تنتو چرخوندی یا حرکت کردی رفتی بیرون. هر چیزی رو که گیر بیاری سریع با دستای کوچولوت می گیری و می زاری توی دهنت. چیزی هم نباشه دو تا دستتو به هم گره می کنی و میکنیشون توو دهنت! کلا دستات همیشه توو دهنته و چون حریفت نمیشم مجبورم زود به زود بشورمشون. تخت و پارکت سه تا خرس داره که انقد کشیدیشون قلب یکی رو از بغلش کندی و چشم یکیشونم درآوردی! منو بابا رو که دیگه مدتهاست کامل می شناسی. گاهی غریبی می کنی ولی اگه بدونی ما پیشتیم هرکس واسه بغل بهت تعارف بزنه می ری بغلش! کم کم داریم تمرینت می دیم که بشینی ولی هنوز مسلط نیستی. وقتی باهات حرف می زنیم جواب می دی و تا برات لالایی می خونم تو هم شروع به خوندن می کنی، مامی و بابایی زنگ می زنن و پشت تلفن براشون حرف می زنی و آواز می خونی! عاشق بیرون رفتنی و اکثر روزا با آغوشی یا کالسکه می بریمت بیرون و با چشمای کنجکاوت همه جا رو با دقت نگاه می کنی و به هرکی بهت لبخند بزنه می خندی! خیلی کارایی که یاد گرفتی زیاده... و من می مونم توی قدرت خدا. شما بچه ها و کارهاتون واقعا مثل یک معجزه می مونید. چه طور اینقدر سریع در حال یادگیری هستید و اینقدر سریع دارید انواع مهارتها رو پیدا می کنید. به جز معجزه هیچ اسمی رو نمی شه روش گذاشت...

برنامه روزانت یه کم با هفته های پیش فرق کرده، صبحها که بیدار میشی من و بابا میبریمت حموم میشوریمت بعد یه ساعتی می خوابی، تا بعد از ظهر حدود دو ساعت خواب و دو ساعت بیداری می گذرونی و بعد تا شب بیداری فقط عصر یه چرت نیم ساعته می زنی، هنوز شبا زود می خوابی و البته من و بابا خیلی مراعات می کنیم برنامه ات به هم نریزه و شبا جایی نمیریم و کسی هم نمیاد خونمون. همه چی مرتبه جز دل دردا و مشکل کار نکردن شکمت، واقعا سخته و هر روز با این مشکل درگیری و سختی می کشی. تا حالا چهار تا دکتر عوض کردیم تا رسیدیم به دکتر خاتمی که رئیس انجمن پزشکان کودکان ایرانه و فوق تخصص گوارش نوزادان داره اما درمان اونم جواب نداد، حالا ببینیم اینبار چی میگه...

پسرم تو خیلی شیرینی! مثل آبنباتی! جوری که من اصلا نمی تونم احساساتم رو کنترل کنم و همش در حال چلوندن شما هستم!! هرجا هم میری روی زمین نمی مونی. همش از این بغل به اون بغل. کلا طرفدارانت زیادن! مامان بزرگها و بابا بزرگا، دایی و عمو ها... همه خیلی دوستت دارن. توی خونه هم که باشیم یا من یا بابا شاهین باهات بازی می کنیم. در ضمن یه گله هم بکنم!!! من از صبح تا شب تو خونه با شما هستم و نق نق ها و گریه هاتو تحمل می کنم! اما همین که بابا میرسه خونه نیش شما تا بناگوش باز می شه و نق نق ها تمام! دیگه چشم ازش برنمیداری! ما هم دل داریماااا! شوخی می کنم گلم. تو برای منم زیاد می خندی. اگه اینجوری نباشه که همه خستگی بچه داری به تنم می مونه!! یه خنده تو و اون ناز کردنا و دلبریات کافیه تا همه چیز یادم بره و مامان رو دیونه خود کنی!!!

خیلی دوستت دارم نفس من، زندگی من، دل من، وجود من...

خدایا. خودت این عروسک کوچک رو برای من نگه دار و خودت برام تربیت و اهلش کن و همه بچه ها رو  به مادرهاشون ببخش...

 

عکسات ادامه مطلب:

 

ماه پنجم

تمرین نشستن

بعد از حمام

در حال خوردن دستات

سانیار روو صندلیش

مشغول بازی

توو آغوشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامان سارا
11 مهر 91 15:42
ماشالا خاله جونی خیلی ناز شدی خوشگل خاله


مرسی خاله جونی
عمه جونی
11 مهر 91 23:41
22 هفتگیت مبارک عزیزم
ما با یه عالمه عکسای جدید اومدیم بیاین پیشمون


مرسی، حتما
مامان ساتیار
12 مهر 91 12:27
آخیش... ناز خاله.. هزار ماشاالله.. یه بوس به خاله میدی؟ توی بعضی عکسها چقدر شبیه به ساتیاری.... دعا میکنم دل دردت خیلی زود خوب بشه.. راستی دست مامان سارا درد نکنه که اینقدر وقت میذاره و عکس های خوشگل خوشگل از شما میگیره..


خیلی مرسی خاله جون، نظر لطفتونه، ممنون
عمه جونی
12 مهر 91 13:38
خیلی عکسای ناز و قشنگی داری سانیار قشنگم
واقعا من عاشقِ این چشمای قشنگم تندرست باشی عمه جون...راستی سارا جون میتونم بپرسم قاب عکس های سانیار جون رو از کدوم سایت میگیری؟


مرسی عمه جونی، با چشمای قشنگتون می بینید. ممنون
از سایت photomntager.com
parya
12 مهر 91 13:46
ادمیان به لبخندی که برلبها مینشانند و به احساس خوبی که برجا مینهند و به دردی که از یکدیگر میکاهند می ارزند.....
و ما بودنشان را میخواهیم چون وجودشان زمین را زیباتر میکند.
تقدیم به سانی جون.


چقدر زیباااا، مرسی خاله پریای عزیز
سوگل
12 مهر 91 14:35
قربونت برم ناناز


مرسی عزیزم، خدا نکنه
مامان یاشار
13 مهر 91 14:33
وای چه عکسای خوشگلی گذاشتی سارا جون. دلم غش رفت. تقریباً همه کاراش مثل یاشاره. ما هم مردیم از بس که دستشو میخوره شکم یاشار هم خیلی بد کار میکنه ولی دکترش گفت چون شیر مادر میخوره طبیعیه و نگران نباشیم. عروسک خوشمزه ات رو ببوس


مرسي دوستم، شما هم گل پسرتو ببوس.
مامان کورش
13 مهر 91 18:10
سلام سارا جون چه نی نی ناز و خوشملی داری خدا حفظش کن عزیزم من خیلی دنبال سایتی میگردم برای تربیت کودک وبازیهای اموزشی شما میدونی چه سایتی ممنون عزیزم اگه میشه تو وبم بزار می بوسمت


سلام، برات پيام گذاشتم، چند تا سايت قسمت پيوندهاي روزانه وبلاگم هست.
مامان کورش
14 مهر 91 3:43
سارا جون با اجازه لینکتون کردم


لطف كردي، منم لينكتون كردم.