گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

پنج ماهگیت مبارک

1391/8/3 17:09
نویسنده : مامان سارا
1,895 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم، سلام نفسم

سانيار جونم پنج ماهه شدي مباركه عزيزم، عسل پسرم ببخشید با تأخیر برات مینویسم، الان یک هفته ای از ورودت به شش ماهگی گذشته اما خدا میدونه چقدرررر وقتمو پر کردی، این روزا هم خوابت کمتر شده هم وابستگیت به من بیشتر، نمیزاری از کنارت تکون بخورم همینه فرصت نوشتن ندارم حالا ایشالا بهتر میشیم! ...

عزیزکم، بیست و چهارم مهر پنج ماهه شدی و مامی یه کیک خوشمزه درست کرد و یه جشن خودمونی گرفتیم، بیست و هشتم من و شما برگشتیم تهران، اینبار برعکس رفت خیلی نی نی آرومی بودی، قبل از پرواز که به مامورای حراست فرودگاه و راننده اتوبوس و مهماندارا و کلا هرکی که باهات حرف میزد خندیدی، کلی هم برای مسافرا آواز خوندی! موقع تیک آف باز شیر نخوردی ولی فکرشو کرده بودم و شیشه شیرتو که پر از آب بود به لثه هات میکشیدم و مجبور بودی آبو قورت بدی! دیگه گوش درد نگرفتی، البته که در همون حال پی پی کردی و باز مجبور شدیم بریم دستشویی! کلا مثل اینکه علاقه داری طول پروازو توو دستشویی بگذرونی! موقع فرود هم خوابیدی و به خیر گذشت!...

سانیارم، این روزها هر روز که بیدار میشم می بینم تو داری بزرگ و بزرگتر میشی و هر روز کارهای جدیدتری یاد می گیری.... این روزها همه لحظه های من و بابات از با تو بودن پر شده و با یه لبخند تو به اوج میریم.... حالا دیگه حسابی غلت میزنی و قل می خوری! تا میزارمت روو زمین در عرض چند ثانیه خودتو می رسونی اون سر اتاق، پریروز خوردی به میز تلویزیون خدا بهمون خیلی رحم کرد حالا دور فرش سالن بالشت چیدم و پتو پهن کردم روو اون قل می خوری... راستی به طرف جلو خیز برمیداری! باسنتو میدی بالا و صورتتو میزاری زمین مثل کرم! میخزی، البته زود خسته میشی و گریه می کنی!... الان دیگه پاهات رو به راحتی میگیری و اسباب بازیهات رو توی دستات... ولی به محض اینکه چیزی رو توی دستت می گیری مستقیم میبریش سمت دهنت حتی شست پاتم مستثنی نیست! با حرصصص دستات رو مشت می کنی و میکشی روی لثه هات ولی فعلا از مرواریدات خبری نیست...موهات دسته دسته میریزن و موهای جدیدت رشد میکنن...صداهارو تقلید می کنی و حسابی آواز میخونی!...راستی عمه میگی و گاهی هم ماما، می دونم با ماما گفتن منو صدا نمیکنی و هنوز زوده معنی این کلمه رو تشخیص بدی ولی با شنیدنش کلی ذوق می کنم، عمه هم که نه تو داری نه من!... نمی دونم چرا چند روزیه خوابت که میاد چنددقیقه گریه می کنی تا بخوابی، یادم باشه به دکترت بگم... راستی دکترت یه شربت داده شکمتو خیلی بهتر کرده البته هنوز گاهی درد داری..... وووی بیدار شدی باید برم ...خیلی شیرینی خیلییییی و من عاااشقتم... قلب

 عکسات ادامه مطلب:

 

تولد پنج ماهگی

سانیار پنج ماهه

سانیار

خنده عروسکم

در حال خوردن شست پات !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان ساتیار
3 آبان 91 18:57
مبارک, مبارک, 5 ماهگیت مبارک حالا شمعا رو فوت کن, هزار سال زنده باشی هزار ماشالله چه شیرینی.. چقدرم شبیه به ساتیاری, شاید تو عکسا مشخص نشه ولی توی حالت عادی خیلی لحظه هایی پیش میاد که برای من اینجوریه.. خدا جفتتون رو و البته همه ی نی نی ها رو حفظ کنه.. دوستت دارم خاله جون از بوس کردنت که سیر نمیشم..


مرسي خاله جون مهربون،
آره دقيقا منم همين نظرو دارم، اين دو تا فرشته كوچولو هم اسمشون شبيه هم قيافشون و حالتاشون، خدا حفظشون كنه.
مامان یاشار
3 آبان 91 19:37
ای جووووووووووووووونم دلم غش رفت براش سارا جون. الهی قربونش برم خیلی شیرینه. توهم اگه راه حلی واسه خواب پیدا کردی به من بگو. امروز با یکی از دوستام حرف میزدم که دخترش تازه 1 ساله شده اونم مینالید که دخترش یک ساعت یه بار بیدار میشه شبها امیدوارم مال ماها تا اونجا طول نکشه این عروسک خوشگل رو ببوس


ممنون دوست خوبم، باشه حتما، ايشالا جفتشون بهتر ميشن
مامان سارا
6 آبان 91 22:46
سلام خاله پنج ماهگیت مبارک.بیا به وب سارا براش عکس گذاشتم


مرسی
مامان کورش
27 آبان 91 3:01
سلام سانیار جونم 5 ماهگیت مبارک البته با تاخیر


ممنون