پنج ماهگیت مبارک
سلام پسرم، سلام نفسم
سانيار جونم پنج ماهه شدي مباركه عزيزم، عسل پسرم ببخشید با تأخیر برات مینویسم، الان یک هفته ای از ورودت به شش ماهگی گذشته اما خدا میدونه چقدرررر وقتمو پر کردی، این روزا هم خوابت کمتر شده هم وابستگیت به من بیشتر، نمیزاری از کنارت تکون بخورم همینه فرصت نوشتن ندارم حالا ایشالا بهتر میشیم! ...
عزیزکم، بیست و چهارم مهر پنج ماهه شدی و مامی یه کیک خوشمزه درست کرد و یه جشن خودمونی گرفتیم، بیست و هشتم من و شما برگشتیم تهران، اینبار برعکس رفت خیلی نی نی آرومی بودی، قبل از پرواز که به مامورای حراست فرودگاه و راننده اتوبوس و مهماندارا و کلا هرکی که باهات حرف میزد خندیدی، کلی هم برای مسافرا آواز خوندی! موقع تیک آف باز شیر نخوردی ولی فکرشو کرده بودم و شیشه شیرتو که پر از آب بود به لثه هات میکشیدم و مجبور بودی آبو قورت بدی! دیگه گوش درد نگرفتی، البته که در همون حال پی پی کردی و باز مجبور شدیم بریم دستشویی! کلا مثل اینکه علاقه داری طول پروازو توو دستشویی بگذرونی! موقع فرود هم خوابیدی و به خیر گذشت!...
سانیارم، این روزها هر روز که بیدار میشم می بینم تو داری بزرگ و بزرگتر میشی و هر روز کارهای جدیدتری یاد می گیری.... این روزها همه لحظه های من و بابات از با تو بودن پر شده و با یه لبخند تو به اوج میریم.... حالا دیگه حسابی غلت میزنی و قل می خوری! تا میزارمت روو زمین در عرض چند ثانیه خودتو می رسونی اون سر اتاق، پریروز خوردی به میز تلویزیون خدا بهمون خیلی رحم کرد حالا دور فرش سالن بالشت چیدم و پتو پهن کردم روو اون قل می خوری... راستی به طرف جلو خیز برمیداری! باسنتو میدی بالا و صورتتو میزاری زمین مثل کرم! میخزی، البته زود خسته میشی و گریه می کنی!... الان دیگه پاهات رو به راحتی میگیری و اسباب بازیهات رو توی دستات... ولی به محض اینکه چیزی رو توی دستت می گیری مستقیم میبریش سمت دهنت حتی شست پاتم مستثنی نیست! با حرصصص دستات رو مشت می کنی و میکشی روی لثه هات ولی فعلا از مرواریدات خبری نیست...موهات دسته دسته میریزن و موهای جدیدت رشد میکنن...صداهارو تقلید می کنی و حسابی آواز میخونی!...راستی عمه میگی و گاهی هم ماما، می دونم با ماما گفتن منو صدا نمیکنی و هنوز زوده معنی این کلمه رو تشخیص بدی ولی با شنیدنش کلی ذوق می کنم، عمه هم که نه تو داری نه من!... نمی دونم چرا چند روزیه خوابت که میاد چنددقیقه گریه می کنی تا بخوابی، یادم باشه به دکترت بگم... راستی دکترت یه شربت داده شکمتو خیلی بهتر کرده البته هنوز گاهی درد داری..... وووی بیدار شدی باید برم ...خیلی شیرینی خیلییییی و من عاااشقتم...
عکسات ادامه مطلب: