تغذیه تکمیلی
سلام به پسر قشنگ و نازم
گل من، این روزا طبق معمول شش ماه گذشته! خیلییی وقت کم میارم، کی بهتر میشم خدا میدونه! کلی کار انجام نداده گوشه ذهنمه و هر روز فقط مرورشون می کنم و برنامه ریزی می کنم برای فردایی که معلوم نیست کی میاد! شاید از ماه آینده که سر کار نرم وضع بهتر شه... بگذریم فقط خواستم بدونی چرا دیر به دیر وبلاگتو آپ می کنم.
عزیز دلم یکی دو هفته شدید نگرانمون کرده بودی، کم می خوابیدی، شیر کم می خوردی، بیحال میموندی و دائم در حال نق زدن بودی، روزا که سر کار می رفتم برات شیر می دوشیدم میومدم میدیدم لب بهش نزدی، دکتر که بردیمت و دیدیم وزن کم کردی دیگه داشتیم سکته می کردیم از ناراحتی، شده بودی هم وزن چهار ماهگیت، پیش یه دکتر دیگه هم بردیمت ولی ظاهرا مشکلی نداشتی، دکتر خودت آزمایش عفونت ادراری برات نوشت که شکر خدا نتیجه اش نرمال بود و گفت چون شیر کم میخوری غدای کمکی شروع کنیم، البته من و مامی قبلش به تشخیص خودمون! شروع کرده بودیم. خلاصه از روزی یه قاشق فرنی شروع شد و الان روزی دوبار به اندازه ای که میل داری فرنی می خوری، اولشو با شیر خودم درست کردم و یه هفته ای با شیر خشک الان با شیر پاستوریزه، سه هفته فرنی خوردی و از امروز هم علاوه بر اون حریره بادوم شروع کردیم. ظاهرا بهتری، امیدوارم این بار خوب وزن گرفته باشی عسلم...
راستی هفته پیش برای اولین بار باهم رفتیم عروسی، البته من و بابا شاهین مجبور شدیم بیشترشو توی ماشین نگهت داریم! ... مامی هنوز تهرانه و هر روز میاد پیشت و من میرم سر کار، یه بازی فکری هم برات گرفته که خیلی سرگرمت می کنه، بابایی هم دو روز تعطیلی هفته پیشو اومد و یه کارت هدیه هم ازش گرفتی. مادربزرگا و پدربزرگا تو نوه عزیز دردونشونو خیلی دوست دارنا، من و بابا هم که هر روز بیشتر عاشقت میشیم، جیگرم، نفسم، امیدم، عمرم...