30 هفته
سلام بر پسر قشنگ و نازم
سانيار جونم، الان كه اينا رو مينويسم سي هفته از اون صبح دل انگيز، صبح قشنگترين روز ارديبهشت گذشته، يادمه پارسال وقتي سي هفته از بارداريمو گذروندم برات نوشتم خيلي خوشحالم چون تو يكي از هفته هاي بارداريم كه اولش سي هست به دنيا مياي و الان باز مي نويسم خيلي خوشحالم چون اون روزا رو با سلامتي گذروندم و الان سي هفته است تو و همه دنيا رو دارم و هر روز شاهد بزرگ تر شدنت و افزايش مهارتها و توانايياتم . و باز آرزو مي كنم سالهاي زيادي با سلامتي و شادي سپري كني نفس مامان.
گل نازنينم، شما ديگه خيلي چيزا ياد گرفتي، مي توني بدون كمك بشيني البته گاهي هم سقوط مي كني! حسابي تقليد صدا مي كني مخصوصاً صداي سرفه . كلن وقتي هم مي خواي جلب توجه كني الكي سرفه مي كني، با صدا مي خندي و اشيا رو از يه دست به دست ديگه ات ميدي، وقتي مي خواي چيزيو كه دستت بهش نميرسه برداري با پاهات به سمت خودت مي كشيش! چنگ مي زني و بغل هركي ميري موهاشو مي كشي! چهره هاي آشنا رو به خوبي ميشناسي و البته چندان ترسي از غريبه ها نداري مگه كسي سرتا پا مشكي پوشيده باشه يا يهو بياد سمتت كه اشكت از ترس درمياد! وقتي بخواي بغل كسي بري دستاتو براش باز مي كني اگرنه روتو ازش برميگردوني. هنوز از صداي بلند مي ترسي و هنوز كوچكترين صدايي كه بشنوي در عرض صدم ثانيه ميچرخي سمتش و واي اگه مشغول شير خوردن باشي و صدايي بياد! سرتو ميكشي و حالا بيا شازده رو راضي كن شيرشو بخوره! كلاً خوب غذا نمي خوري، صبحها فرني بهت ميديم كه مجبور شديم بهش كمي موز اضافه كنيم تا بخوريش، ظهرا سوپ كه مخلوط ماهيچه و برنج و هويجه، به اونم سيب زميني اضافه كرديم نخورديش و حذفش كرديم از امروز جعفري اضافه كرديم، عصرا سرلاك گندم كه ديگه اونم برات تكراري شده و نمي خوريش، خواستيم پوره جايگزينش كنيم كه پوره سيب زميني رو نخوردي حالا پوره كدو رو امتحان مي كنيم، خوروندن قطره آ. و د. كه از روز پانزده تولدت درگيري هر روزمونه! حالا كلي تحقيقات كردم برندي كه راحتتر ميخوري ميگيريم ، تازگي پروژه خوروندن قطره آهن هم اضافه شده! لكش هم كه به هيچ طريق از لباسا پاك نميشه. غذا رو با قاشق ميديم بهت، دارو با داروخوري و آب با شيشه شير. حالا هر كدومو ببيني اگه ميل داشته باشي دهنتو باز مي كني وگرنه محكم ميبنديش و سرتو تكون ميدي كه نتونيم بهت بخورونيمش حتي با دهن بسته گريه ميكني!... راستي روزا برات ترانه هاي كودكانه با صداي هنگامه ياشار كه يادآور دوران بچگي خودمه ميزارم گوش ميدي و دوست داري مخصوصا يه روز يه آقا خرگوشه كه شعر مورد علاقته ، اسباب بازيهاي مورد علاقت يه ارگ بچگونه است و يه سگ و خرگوش كه حركت مي كنن و صدا دارن، ياد گرفتي تا توپ ميبيني با پات شوت ميزني. دالي بازي هم خيلي دوست داري و بلند مي خندي، من يا بابا دورو برو نگاه مي كنيم ميگيم سانيار كو؟ كو؟ ريسه ميري از خنده يه دفعه پيدات ميكنيم! و هيجان زده ميشي... عاشق موبايل و كنترل هستي و البته سيم! با سيم شارژر موبايل من و كابل دوربين كه سفيدن كلي سرگرم ميشي، تلويزيون ديدن هم خيلي دوست داري اما نميزاريم تماشا كني حالا چند روزه سي دي انشتين كوچولو رو برات مي زارم با دقت نگاه مي كني و گاهي هم براشون حرف ميزني و مي خندي! ... هنوز شبا زود مي خوابي و هشت شب زنگ خوابت به صدا درمياد! اما كلاً خوابوندت خيلي سخته و وقتي هم خوابي بايد سكوت مطلق باشه.تازگي عادت كردي موقع خواب شستتو ميمكي، هرچي پستونك ميدم يا تفش مي كني يا گازش ميگيري و باز شستتو ميزاري دهنت. راستي همچنان با خارش لثه درگيري اما هنوزم مرواريدات درنيومدن. اما سخت ترين قسمت داستان! بغلي بودنته! اينهمه از مادرهاي باسابقه شنيدم "دردونه رو بغلي نكن بعدن براي خوذت سخت ميشه" باز ترجيح دادم حرف روانشناسا رو گوش كنم كه "نوزاد ماههاي اول خيلي به آغوش مادر نياز داره" و گفتم مگه چند وقته و مگه چند تا سانيار كوچولو دارم...حالا واقعا بيچاره شدم! دارم فكر مي كنم يه روبات متحرك بخرم تو رو بزارم بغلش صبح تا شب دور خونه بچرخوندت!...
خلاصه كه فندق كوچولو، به نظر ما روز به روز شيرينتر و دوست داشتني تر ميشي. دوستتت داريم و خداي بي همتا رو هزاران بار شاكريم.
عكسات ادامه مطلب: