هشت ماهگیت مبارک
سلام پسر نازم که الان مثل یه فرشته ی کوچولو لالا کردی... هشت ماهگیت مبارک باشه نفسم
امروز داشتم عکسهای بارداری ام که رفته بودم آتلیه را می دیدم و با خودم فکر می کردم که اون موقع شما هشت ماهه بودی و توی شکم من وحالا هشت ماه از به دنیا اومدنت می گذره...وااااااای که چقدر زمان داره زود می گذره. مخصوصا این روزای مرخصی من! باورم نمیشه دو ماهش گذشت و موند فقط چهار ماه...
عزیزکم، شما روز به روز شیرینتر میشی و هر روز با یه کار جدید غافلگیر و ذوق زدمون می کنی... کاری که این روزا با انجام دادنش منو تا آسمونها میبری بوسیدنمه!دستاتو دور گردنم حلقه می کنی و لبتو به صورتم می چسبونی و من چقدررر ذوق می کنم! وقتی هم می خوای بغلت کنیم دستاتو به سمتمون بالا می بری و اون موقع است که می خوام قورتت بدم!... دیگه درازکش که اصلا نمیمونی نشستن هم زود خستت می کنه دوست داری بلند شی و راه بری! ماشالات باشه اصلا از ورجه وورجه کردن خسته نمیشی عاشق راه رفتنی و اینکه یکی زیر بغلتو بگیره و راهت ببره همچینم ذوق میزنی و تند تند راه میری که انگار واقعا خودت داری تنهایی میری اگه هم سرپا ثابت نگهت داریم مثل فنر بالا و پایین میپری! با رورورک مثل برق راه میری، اما بیشتر دنده عقب! جلوی آینه وایمیستی و با دیدن عکس خودت کلی بازی میکنی و قه قه میخندی، کلن دیگه به نظرت چیزای خنده دار زیادن!چند روز پیش که می خواستیم ببریمت حموم رو سرم کلاه حموم گذاشتم تا منو دیدی بلند بلند خندیدی الهی فدای خنده های نانازت بشم...حرف زدنتم که دیگه حرف نداره اد و ددد یی راه میندازی که بیا و ببین! بوااااا می گی و هه هه و وقتی هم ناراحتی مع و عمه و ماما! ... همچنان وسیله مورد علاقت گوشی تلفنه و هر جوری شده خودتو بهش میرسونی تا باهاش بازی کنی موبایل و کنترل و سیم هم که جای خود دارند! آنی برات یه موبایل و یه تلفن اسباب بازی گرفته اما واقعیا رو ترجیح میدی! کلن خیلی تنوع طلبی و هر وسیله ای چند لحظه بیشتر سرگرمت نمی کنه، دائم دست میندازی به چیزای جدیدی که میبینی و بیشتر از چند دیقه یه جا بند نمیشی و میری سراغ محیط و اشیا جدید. تو غذا خوردنم همینطوری، چند روز بیشتر از یه نوع غذا نمی خوری و زود طعمش برات تکراری میشه، متأسفانه دیگه شیر منم کمتر می خوری و مجبور شدم از شیر خشک کمک بگیرم، موقع شیر خوردنم که یا موهای منو می کشی یا موهای خودتو!... مامانی هنوز دندون در نیاوردی و همچنان با خارش لثه هات درگیری، دستتو مشت می کنی و محکم می زنی به دهنت! گاهی هم اسباب بازیاتو و بعدش گریه می کنی! آخه چرا دندونات در نمیاد تا راحت شی ... راستی هنوز عاشق ددر رفتنی و وقتی پالتو تنت می کنم یا توی کریر میزاریمت آروم میمونی چون میدونی داری میری ددر! کلن دوست داری دور و برت شلوغ باشه و هی از این بغل به اون بغل بری! ... خلاصه اینکه مثل آبنبات شیرینی نفسم.
دوستت دارم.
عکسات ادامه مطلب: