گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

ماه نهم زندگیت

1391/11/18 23:27
نویسنده : مامان سارا
1,532 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم، سلام نفسم، سلام جيگرم قلب

عزیز شیطون بلای ما،  هوای آلوده تهران باز همه رو مریض کرده و من و شما و بابا هم بي نصيب نمونديم! فدات بشم كه درگير سرما خوردگي بودي و وزن كم كردي، شبا صد بار از خواب مي پريدي و بلند بلند گريه مي كردي، روزا هم نا آروم بودي... الهی درد و بلات بخوره توی سرمامان که هرگز دیگه مریض شدنت رو نبینم...

من و بابا شاهين تصميم گرفتيم چند روزي از تهران دور شيم تا حالمون بهتر شه. سه شنبه سوم بهمن سه تايي با ماشين رفتيم اردبيل. شكر خدا توي راه خوب بودي و بيشترشو خوابيدي. بابا شاهين جمعه اش برگشت تهران و من و شما و مامي و دايي سهراب ديروز يعني هفدهم با هواپيما برگشتيم. هواپیما رو گذاشته بودی روو سرت بسکه گریه کردی، اما تا رسیدیم فرودگاه تهران و بابا رو دیدی گل از گلت شکفت...

خونه مامي و بابايي كه بوديم بسكه مامي بهت رسيد الحمدلله خوب وزن گرفتي و سرحال شدي، دستش درد نكنه. اونجا دكترم بردمت و يه آمپول ويتامين د بهت زدن، الهي بگردم كه دردت اومد اما زود يادت رفت. آفرين پسر پهلوون من! راستی اردبیل برف هم دیدی، بردیمت زیر برف، با تعجب آسمونو نگاه می کردی و می خواستی برفا رو با دست بگیری!...

سانيار جونم این روزا خیلی خیلی خوردنی شدی، آدم دلش مي خواد قورتت بده! بسكه كارات بانمک و بامزه است و پراز شیطنت ...

اما راستشو بخواي با وجود همه شيرينات گاهي واقعن كم ميارم... هيچ تصور نمي كردم بچه داري انقدررر سخت باشه، مخصوصن تو كه يه خورده شلوغ هم تشريف داري! خيلي خسته ام مي كني... اين ماه كه برديمت پيش دكتر خاتمي چند تا بچه همسن خودت توي اتاق انتظار بودن. همه آروم بغل ماماناشون نشسته بودن. شما اماااا هي از سر و كول من بالا مي رفتي، موها و روسريمو مي كشيدي، جغجغتو پرت مي كردي، قان و قون مي كردي، خلاصه كلي غبطه خوردم كه چرا بقيه بچه ها انقدر آرومن ؟!... تو اگه کنارت باشم گاهي با خودت بازی میکنی اما امان از وقتی که یه لحظه بخوام از اتاق برم بیرون اونوقت نق زدنها و صدا زدنها شروع میشه ...يه شب من رفته بودم دکتر و شما پیش بابا موندی، يه ساعت بيشتر نشد اما اینقدر بابا مجبور شده بود با شما بازی کنه و برات حرف بزنه و راهت ببره که وقتی من اومدم دهنش کف کرده بود به من گفت خدا به دادت برسه از صبح تا شب چی کارمیکنییییی!...

بگذريم ... نفسم ، از اينكه ديگه خيلي حرفا رو متوجه ميشي كلي حال مي كنم! دايره واژگانتم خيلي بيشتر شده و ديگه با چشم و دست و حرف ميتوني منظورتو بهم برسوني. تا پيشبندتو ميبيني مي دوني وقت غذاست و اگه گرسنه باشي دهنتو باز مي كني، كاپشنتم كه ميبيني مي گي ددر و آروم منتظر ميموني كه بري بيرون. شلوارتو كه درميارم مي دوني پوشكت عوض ميشه و با لبخند رضايت منتظر مي موني! و خيلي چيزاي ديگه... اما اگه يه كدوم از اينا يه لحظه ديرتر انجام شه جيغايي مي كشي بنفش! كلن اگه چيزي رو بخواي و ندیمش بهت يا اگه بخوايم چيزيو ازت بگيريم قشقرق راه ميندازي و تا چيزيو كه مي خواي نگيريش آروم نميشي، سرتم به هيچ عنوان با چيز ديگه اي گرم نميشه!...

ديگه حسابي روروئك سواري مي كني و خودتو به هرجا بخواي ميرسوني، روی روروئک که می شینی چيزايي که توی دستته پرت میکنی روی زمین صداش بیاد بعد به مامان نگاه میکنی که بازم بهت بدمشون و اين كار هزار بار تكرار ميشه! با دنده و بوق و فرمونش کلی بازی می کنی گاهی هم خم میشی و چرخای کنار روروئکتو میچرخونی و ذوق می کنی... 

موقع خواب به هيچ عنوان لحاف روت نگه نمي داري انقدر لگد مي زني كه بندازيش كنار، لحافو ميندازم روي كمر و شكمت كه با پات نندازيش انقدر خودتو بالا مي كشي كه از زيرش دربياي! كله ات مي چسبه بالاي تخت و افقي مي شي تا بالاخره از دست لحافه راحت شي و جالبه همه اين كارارو توي خواب با چشم بسته انجام ميدي.

از اين ماه زرده تخم مرغ به برنامه غذاييت اضافه شده و آبميوه و ماست. وقتی ماست میخوری صورتت رو حسابی جمع می کنی و به مامان نگاه میکنی اما بازم دهنتو باز مي كني كه بخوريش. آبميوه اما فقط ليمو شيرين دوست داري و آب بقيه ميوه ها رو نمي خوري.

هنوز عاشق دالی بازی هستی وعاشق خوردن تلفن و موبايل و کنترل و سيم و... کتاب خوردن و کتاب و روزنامه پاره کردن هم خيلي دوست داری. برات كارتاي صد آفرين گرفتم، دست مامان ساتيار جون درد نكنه كه شمارشو بهم داد. چقدرررر با دقت ميشيني نگاشون مي كني و گاهي هم مي خندي! اما واي اگه آموزش تموم شه و بخوام كارتارو بزارم زمين و بهت ندم كه بخوريشون! داد و بيداي راه ميندازي اساسي!

قربونت بشم که دس دسي رو یاد گرفتی و وقتی خوشحالي دس دسي مي كني. عاااشق موزيك و آوازي و اينكه بغلت كنيم باهات برقصيم. خودتم ناناي مي كني و دستاتو توو هوا تكون مي دي.

خلاصه عزيزكم، با وجود همه سختي ها عااااااااشقتم و از داشتنت خيليييييي خوشحالم و خدا رو به خاطر همه نعمتها مخصوصن تو و سلامتيت شاكرم.

یه حالی دارم این روزا ... نه آرومم نه آشوبم ....

به حالم اعتباری نیست .... تو که خوبی منم خوبم

 

عکسات ادامه مطلب:

 

 

 

عاشق راه رفتنی

با روروئک خودتو همه جا میرسونی

دس دسی برای آینه

چقدرم آینه دوست داری

می خوای جاروبرقی بکشی

دور تختی رو پیچیدی دورت!

زیر برف

دلت می خواست در ویترینو باز کنی؟!

با روروئک توی کوچه

در حال تی کشیدن!

قبل از پرواز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

متین من
18 بهمن 91 23:26
تمام مطلب خوندم مسافرت خوش گذشته باشه همیشه هم به شادی ومسافرت سانیارجون هم که مثل متین من سرماخورده ایشالا زود زود خوب بشه وای خاله جیغ نه مامان گناه داره وای عکساش هم همه خوشکل


مرسی، ایشالا همه نی نی ها همیشه سلامت باشن. ممنون
بهاره مامان ونداد
19 بهمن 91 17:01
وای وای جیغ نهههههههههههه
گل پسری همیشه به گردش


ممنون
لیلا مامان پرنیا
19 بهمن 91 18:21
عزیز دلم خدا رو شکر که بهتریوااای از این هوای بد ما که تو کرج هستیم هم از این مریضی وآلودگی در امان نبودیمامیدوارم همیشه تنتون سالم باشه


ممنون ، ايشالا شما هم هميشه شاد و سالم باشيد
مژده (مامان پردیس)
19 بهمن 91 19:05
امیدوارم حسابی بهتون خوش گذشته باشه

سانیار جون خیلی نفســــــــی دوست دارم دور از چشم مامان سارا گازت بگیرم


مرسي خاله مژده عزيز
مامان ساتیار
19 بهمن 91 20:06
هزارماشالله سانیار جون..
دست مامی جون درد نکنه
زرده ی تخم مرغ نوش جونت عزیزم.. ولی آب لیمو شیرین یه کم زوده، من به ساتیار میدادم ، دکترش گقت تا یکسالگی نده.. آب هویچ و اب گلابی و آب سیب خوبه..
البته خیلی ها به بچه هاشون اب لیمو شیرین حتی اب پرتقال میدن..


ممنون
آها ، ممنون از راهنماييتون
مامان ساتیار
19 بهمن 91 20:07
خواهش میکنم عزیزم..
مامان ساتیار
19 بهمن 91 20:09
یه کم زوده که توی کارای خونه کمک کنی عزیییییییییییییییییییییززززززز خاله..


هههه بزرگتر شه فكر نكنم جارو و تي و ... دوست داشته باشه!
عمه جونی
19 بهمن 91 21:29
9 ماهگیت مبارک سانیار جونم
خداروشکر که تو تونستی بجای همه ما تهرانی ها از هوای برفی لذت ببری



ممنون عمه جوني، جاتون خالي بود
انسیه
20 بهمن 91 3:53
9 ماهگیت مبارک سانیار جونم
مامانیش باتبادل لینک موافقی نظرتوتووبلاگم بنویس


مرسی، با کمال میل
مامان آوا
20 بهمن 91 22:41
انشالله كه هميشه سلامت باشي و از مريضي به دور .
هميشه به گردش و مسافرت سانيار كوچولوووووووو
عكساتم همه خوشگل بودن آفرين به مامان جون با حوصلت


خیلی ممنون
مامان شایان
21 بهمن 91 12:16
سلام عزیزم . خوبی ؟ سانیار جون خوبه ؟ راستش خیلی بهش وابسته شدم . به امید روزی که از نزدیک ببنیمش . می خواستم بدونم سونوی سه بعدی که در هفته ی بیست و سوم انجام داده بودی یادته وزن سانیار جون چقدر بود ؟ منتظرت هستم به وبلاگم یه سری بزن . مرسی


ممنون. انشالا. الان وزنشو نگاه می کنم میام وبلاگت
شیما مامان درینا
21 بهمن 91 16:28
چه قدر ماشالا پسرتون بانمک و خوشگله براش اسپند دود کنید


ممنون
سامی
8 اسفند 91 10:12
عجب پدرش خوشتیپه.... یعنی مامانشم اینقد خوشکله؟؟