گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

سفر به آنتالیا

1393/2/24 23:51
نویسنده : مامان سارا
2,190 بازدید
اشتراک گذاری

سانیار عزیزم سلام

گل پسرم، ما همیشه تمام برنامه هامون رو با برنامه خواب و غذا و راحتی شما تنظیم میکنیم و برای همین مسافرت هم نمیرفتیم تا عید امسال...

قرار بود با مامی اینا بریم سفر که متاسفانه بابایی مریض شد و برنامه سفرمون به هم خورد و موندیم تهران. ولی روز اول فروردين انقدر دلم گرفت که تصميم گرفتيم چند روزي بريم سفر حال و هوامون عوض شه، بالاخره يه آژانس که تعطيل نباشه پيدا کرديم به اسم "الفباي سفر پارسيان " . اسم آژانس رو نوشتم که  حداقل خواننده های وبلاگت فریب این کلاه بردارا رو نخورن. حالا توضيح ميدم ...
تور براي آنتاليا گرفتيم به خاطر هتلاي پنج ستاره يو آلش که تمام امکانات مورد نياز بچه رو داره. من کلا خيلي رو خواب و خوراک شما حساس بودم ولي انقدر از امکانات اين هتل تعریف کردن که اشتباه کردیم و خلاصه که رفتيم آنتاليا.
از همون لحظه اول فهميديم آژانسه چقدر دروغ گفته و حتي توي قرارداد دروغ نوشته از ساعت پرواز و فاصله فرودگاه تا هتل و امکانات هتل. شب اول من از ناراحتي خوابم نبرد بعد ديگه تصميم گرفتيم اون شش روزه رو سعي کنيم خوش بگذرونيم برگرديم تهران شکايت.
يک روز قبل از پرواز توي حياط هتل عصرونه خورديم و شما هم که اونجا کلا هيچي نميخوردی و اون روز هم از صبح غذا نخورده بودی چند تا دونه سيب زميني سرخ کرده خوردی. چند ديقه بعد از هتل خارج شديم بريم مرکز خريد که من توي ماشين حالم بد شد و  رسیدیم اونجا حالم بدتر شد سريع تاکسي گرفتيم برگرديم هتل که شما توي تاکسي بالا آوردی و تا برسيم هتل و از لیدرای از خدا بیخبر آدرس بيمارستان بگيريم بريم ، هفت بار ديگه بالا آوردی و بيحال شدی.
اونجا قبل از زدن سرم خون ميگيرن و در عرض چند ديقه جواب آزمايش مياد و از روي اون سرم ميزنن تا اين مراحل طي شه شما غش کردی و بيشتر از دو ساعت بيهوش بودی.
ميتونيی تصور کنيی چه حالي داشتم، پسرم بيهوش افتاده بود خودم داشتم ميمردم شاهین زير سرم بود توي مملکت غريب که زبونشونم نميفميدم. من خودم ترکم و قبلش باهاشون ميتونستم صحبت کنم ولي وقتي شما از حال رفتی ديگه مغزم هنگ کرد هر چي ميگفتن نميفهميدم، مجبور شديم مترجم گرفتيم جالبه مترجمشون ترک بود که فارسي رو با لهجه حرف ميزد و من حتي حرف اونو نميفهميدم در واقع چيزي نميشنيدم ... خلاصه زير سرم کم کم به هوش اومدی و هر چي به من اصرار کردن خودمم سرم بگيرم حاضر نشدم از کنارت تکون بخورم و بالاخره صبح شد و يه کم به خودم اومدم، عصرش پرواز داشتيم به ايران. با دکتر صحبت کردم و قرار شد رضایت بدیم مرخصت کنن برسونيمت ايران بيمارستان بستري شی. اما ...
وظيفه تور اينه از لحظه اي که وارد کشور مقصد ميشي تا برگردي ليدرش کنارت باشه و راهنمايي و کمکت کنه مخصوصا اگه آدم مريض شه ليدر ببرتش بيمارستان طرف قرارداد بيمه مسافرتيشون و مترجمت باشه و تا لحظه ترخيص همراهيت کنه. اما ليدراي ما اون شب علاوه بر اينکه نيومدن و ما رو توی اون حال تنها گذاشتن آدرس بيمارستان غير طرف قراراد بيمه دادن اونم اون سر شهر که ما تا با تاکسي برسونیمت از حال رفتی ...
خلاصه اون روز به ليدر زنگ زدم که جريان اينه ما ميخواييم بچه رو ببريم ايران. گفتن اوکي صبر کنيد مابيايم و انقدر طول دادن که وقتي اومدن گفتن ديگه به پرواز نميرسيد. بعد متوجه شديم دو تا از دوستاشون رو به جاي ما فرستادن با اون پرواز . بعد ما رو رسوندن هتل و غيبشون زد.
شمامريض و بيحال از بيمارستان آوردميت بريم ايران که اونم نشده و جالبه هتل گفتن بياريد شبي چقدر بديد اگه ميخواييد بمونيد. خلاصه يه بيمارستان ديگه نزديک هتل که خصوصي هم بود پيدا کرديم و باز بردیمت اونجا بستري شدی. مریضیت همون مسموميت غذايي تشخيص داده شد که به خاطر تغييرات آب و هوايي و سن کمت اينجوري تشديد شده. تب و اسهال و استفراغ داشتی و لب به غذا و حتي شیر نمی زدی. واقعا شدی يه پوست و استخون
عمو رامین از ایران برامون بلیط گرفت فرستاد پرواز مستقيم به ايران تا هفته بعد نبود و ما مجبور شديم بريم استانبول و از اونجا بيايم تهران. اينجا بردمت اورژانس بيمارستان لاله سرم زدن و گفتن يا مايعات فراوان بخوره يا بستري شه چون آب بدنت خيلي کم شده ولي هيچکدوم ديگه کشش توي بيمارستان موندن نداشتيم اومدیم خونه ولی یک هفته دارو و او آر اس خوردی باز اسهال شدیدت خوب نشد بردیمت پیش فوق تخصص گوارش اطفال، یه رژیم غذایی برای دو هفته داد که میوه و آبمیوه و کلا هر چیز شیرین ممنوع حتی شیرخشک بدون لاکتوز. که خدا رو شکر جواب داد و حالت بهتر شد .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

nasim
26 اردیبهشت 93 16:34
سلام سارا جان با اینکه با هم صحبت کرده بودیم ومیدونستم سانیار تو عید مریض شده نارحت شدم وگریم گرفت خدا جون خودت مواظب همه فرشته ها وسانیار عسلی من باش
الناز مامان آوا
26 اردیبهشت 93 20:18
واااااااااااااي چي كشيدين تو غربت.خيلي ناراحت شدم . ظفلي سانيار جون چي بهتون گذشت انشالله كه ديگه اينقدر سختي و عذاب نكشيد و تو مسافرتاي بعدي بهتون خوش بگذره. تولد سانيار گلم مبارك انشالله زير سايه مامان و بابا سلامت و شاد باشي
سارا مامان سپهر
24 تیر 93 3:53
الهی بگردم برای گل پسری چقدر بهتون سخت گذشته.