چهل روزگی
عزیز کوچولوی ما سلام
سانیار جونم، اول تیر ماه روز چهلم زندگیت بود و به شکرانه سلامتیت برای بچه های بی سرپرست خرید کردیم و رفتیم شیرخوارگاه. دیدن اون بچه ها واقعاً غم انگیز بود حس می کردم بیشتر از کمک مالی به کمک عاطفی نیاز دارن، دلم می خواست وقت بیشتری داشتم و هر روز بهشون سر می زدم ولی شما چنان همه وقتمو پر کردی که از لحظه ای که تصمیم می گیرم کاری انجام بدم مثلاً یه لیوان آب بخورم تا وقتی بتونم ساعتها طول می کشه، امروز از صبح بیست باری نشستم پای کامپیوتر تا الان که موفق یه نوشتن شدم...
گل پسزم شکر خدا همه چی مرتبه فقط نفخ و دل دردات هر دومونو عذاب می ده، تا چند دیقه می خوابی دل کوچیکت درد می گیره و با گریه بیدار میشی بغلت می کنم آروم میشی خوابت می بره ولی باز روز از نو... کاش زودتر خوب شی نفسم آخه می گن نوزاد بعد از چله اش کلی بهتر میشه...
خدا جونم شکر بابت این همه لطفت، همیشه نگهدار پسرم باش ای قادر بی همتا
بعد از حمام چهل روزگی:
سانیار در چهل روزگی: