ماه دوم زندگیت
سلام پسر گلم،
نگی چه مامان تنبلی شدم من وبلاگتو آپ نمی کنم! باور کن تمام وقتمو پر کردی شدیدددد
عزیزم من و شما به همراه مامی و بابایی و دایی سهراب چهارشنبه هفتم تیر ماه رفتیم تهران خونه مون و تا جمعه هفدهم اونجا بودیم، پیش بابا شاهین خیلی خوش گذشت مخصوصاً دو روز آخر هفته که سه تایی تنها بودیم ، ولی گرما خیلی اذیتت کرد و گردنت عرق سوز شد و باز به خاطر آسایشت برگشتیم... تهران خاله جون اینا و مریم جون اینا و حمید داداش اینا رو هم که از سوئد اومدن دیدیم و شما باز کلی سوغاتی خوشگل گرفتی دیگه لباسات توو کمدت جا نمی شن و من دلم می سوزه از اینکه می بینم اینهمه لیاس مارکدارو حتی نپوشیده مجبورم بزارم کنار چون ماشالا شما خیلی سریع قد می کشی، می دونی الان سایز سه تا شش ماهو تنت می کنم؟ برات گشادن ولی قدشون اندازست. هفته پیش که بردیمت بهداشت وزنت به پنج و دویست و قدت به شصت رسیده بود هزار ماشالا پهلون من. راستی برگشتنی اولین سفر هواییت هم انجام دادی و شکر خدا همش خوابیدی توو هواپیما و جیغ و ویغ نکردی کلی هم با تکوناش حال کردی!
سانی جونم شما خیلی نی نی خوبی هستی و دیگه شبا خوب می خوابی یعنی از حدودای یازده دوازده تا هشت نه صبح خوابی و فقط هر سه ساعت یه بار بیدار میشی شیر می خوری، فقط مشکل کولیکته که عصرا می گیره و بیچاره میشیم از دست ناآرومیات، یبوستت هم مشکل بزرگیه و باعث گریه و جیغت میشه. واقغاً گاهی جیغایی می کشی که آدم باورش نمیشه این صدا ار این جثه در میاد! تنها عادت بدت خواب رفتنته که باید کلی بچرخونیمت و تکونت بدیم البته که می دونم تقصیر ماست اینجوری عادتت دادیم ولی خیلی خستمون می کنی تا بخوابی. با اینکه تصمیم داشتم هیچ وقت بهت پستونک ندم یه روز که خیلی کلافه ام کردی آوردم کنار دهنت تو هم که انگار منتظرش بودی چنان مشتاقانه گرفتیش و میک زدی و ازش آرامش گرفتی که خوابت برد و از اون روز هر وقت کم میارم پستونک می دم بهت...خلاصه که شبانه روز تمام وقتمو پر کردی و راستشو بخوای گاهی دلم تنگ میشه واسه روزایی که با آرامش دوش می گرفتم و می نشستم تلویزیون می دیدم و چای می خوردم! حنی گاهی دلم برای پوشیدن لباس فرم تنگ و رفتن به سر کار تنگ میشه... ولی هرگز حاضر نیستم به روزای بی تو برگردم تو یه نعمت بزرگی که هر بار نگات می کنم خدا رو به خاطرش شکر می کنم.
عکسات ادامه مطلب