واکسن دو ماهگی
سانیار عزیز من سلام
پسر گلم امروز دو ماهت تموم شد و وارد ماه سوم زندگیت شدی، انشالا صد و بیست ساله شی گلم
عزیزم راستشو بخوای چند روز بود اسنرس امروز و واکسناتو داشتم...صبح مامی جون شما رو برد حموم و بعد بهت فطره استامینوفن دادم و باهم رفتیم مرکز بهداشت، اول قد و وزنت و چک کردن قدت شده شصت سانت وزنت پنج کیلو و نیم و دور سرت چهل سانت، یعنی این دو ماه دو کیلو و نیم به وزنت و دوازده سانت! به قدت و شش سانت به دور سرت اضافه شده هزار ماشالا پهلون من. بعد گذاشتمت روو تخت که واکسن بگیری چشماتو باز کردی و چنان معصومانه نگام کردی که مجبور شدم چشامو ببندم تا بتونم تحمل کنم! پاهاتو گرفتم و صدای جیغت به آسمونها رفت ولی بعد که قطره فلج اطفالو ریختن دهنت آروم شدی! این از واکسن سه گانه که ازش وحشت داشتم بعد نوبت هپاتیت شد که گفتن نداریم!!! و هر وقت برگشتی تهران اونجا بزن! مجبور شدم به لیدا جون زنگ زدم با یه بیمارستان هماهنگ کرد بردیمت اونجا زدنش بهت، از درد و ترس چشات گرد شد و کلی گریه کردی. اومدیم خونه و مرتب حوله سرد و از عصر هم کیسه آب گرم می زارم روو پات و تب سنج هم که توو دهنته، هر شش ساعت هم استامینوفن می دم بهت البته دوز عصرتو که دادم چند دیقه بعدش دیدم قورتش ندادی و یه کمشو پس دادی! حالا همونم مستت کرده و کلی خوابیدی فقط توو خواب ناله می کنی و دلمو کباب می کنی...
راستی امروز سالگرد عقد من و بابای خوبته، بیست و چهارم تیر هشتاد و پنج برای همیشه پیوند عاشقونه بستیم و حالا خیلی خوشحالیم توو ششمین سالگردش بهترین پسر دنیا رو داریم که هر دو بینهایت دووستش داریم.
خدا جون شکرت
ادامه مطلب عکس امروزت:
سانیار با تب سنج و کیسه آب گرمش، یعد از واکسن :