15 هفته
پسر دوست داشتنی من سلام
عسلم این روزا پانزدهمین هفته زندگیتو می گذرونی و به نظر من هر هفته از هفته پیش قشنگتر و ماه تری، الهی مامان فدات بشه. نمی دونم وقتی این نوشته ها رو می خونی چند صد هفته گذشته ولی آرزو می کنم سالم و تندرست باشی وموفق و خوشحال و سرشار از زندگی...
گل پسرم برنامه خواب و بیداریت منظم تر شده و گوش شیطون کر شبا خوب می خوابی یعنی حدودای نه شب می خوابونمت و تا شش هفت صبح خوابی فقط هر سه چهار ساعت توو خواب شیر می خوری، وقتی گشنه میشی دهنتو با صدا باز و بسته میکنی اگه بیدار نشم شروع می کنی به خوردن دستات و اگه بازم بیدار نشم گریه میکنی که البته همیشه قبل از این مرحله بلند میشم. صبح تا ظهرو بین خواب و بیداری می گذرونی اما خواب سبک که با کوچکترین صدا می پری و گریه می کنی و می خوای همش توو بغل باشی. بعد از ظهرا بیشتر بیداری و مشغول خنده و بازی یا کارتون دیدن که کار مورد علاقته. عصرا اما اکثرن دل درد داری و ناآرومی. چند روزه که به توصیه دکتر بهت آب میدم و مشکل شکمت یه خورده حل شده اما کولیکت هنوز نه... راسنی علاوه بر من، مامی و بابایی رو حسابی میشناسی و دایی سهراب و بابا شاهین رو هم. دیگه اینکه بین عروسکا عاشق فیلی و بین رنگا آبی فیروزه ای. هر چی با رنگ فیروزه ای میبینی بهش زل می زنی و لبخند می زنی، یکی از عروسکای تشک بازیت فیل فیروزه ایه و هر حالی که باشی تا چشمت میفته بهش شروع می کنی به خندیدن و حرف زدن براش! ... بابا شاهین دو روز تعطیلی عید فطرو اومد پیشمون و برات یه فیل آبی بزرگ آورده که صدا هم داره و هر روز کلی هم با اون حرف می زنی!
راستی آخر هفته پیش مامان و بابای بابا شاهین برای مراسم سالگرد فوت خاله ملیحه یه روزه اومدن اردبیل و شما رو هم دیدن. باباجون که خیلی وقت بود ندیده بودت و کلی ذوق کرد از بزرگ شدنت. یه کارت هدیه هم بهت دادن دستشون درد نکنه. خیلی خوشحالم همه زیاد دوستت دارن و سرشار از محبت میشی. آخه شما علاوه بر اینکه یکی یک دونه من و باباتی تنها نوه هر دو سمتی و تنها نتیجه مامان جون و عزیز دردونه هممون.
عکسات ادامه مطلب:
سانیار و فیلش:
اینو امروز گرفتم: (داشتی می خندیدی ولی طبق معمول تا دوربینو دیدی لبتو بستی!)