ده روز مانده
سلام مامانی، سلام گل پسرم، خوبی عزیز دلم؟
مامان و بابا که توو استرسن شدید! آخه از دیروز تکونای شما خیلی کم شده، می دونیم طبیعیه و نشونه نزدیک شدن روز تولدت ولی حس این روزا حس خاصیه که باید منتظر یه مسافر کوچولو باشی تا درکش کنی، ... می دونی وقتي اوايل بارداري بودم، فكر ميكردم اونایی كه هفته 38 و 39 بارداري هستند (يعني يه چيزي توو مايههاي هزاران سال ديگه!) چه كار ميكنند و چه حالي دارند؟ می تونن زندگی عادیشونو داشته باشن یا نه؟ حالا خودم رسيدهام به اون تصور دور و دستنيافتني ، همه چي مثل هميشه است، فقط كندتر و سنگينتر. یه حس و حال خاصیه پر از هیجان و التهاب، ده روز دیگه به خط پایان می رسیم و به لحظه ایی که ماهها انتظارشو کشیده ایم. شب و روز و هر لحظه به فکر اون روزم و به فکر تو، واقعا هم تمام فضاي دلمو پر كردی و هم تمام حجم فكرمو.
فقط ده روز به آمدنت مانده ...
خداجونم این روزا بیشتر از همیشه محتاج لطفتم، قلبمو آرام کن ای خالق من و فرزندم.