گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

خوش خبري!

سلام كوچولو ! خوبي؟ عزيزم خبر اومدنت رو من روزي كه جواب آزمايشو گرفتم به باباي گلت گفتم و به اصرار ايشون فرداش به مامان بزرگات گفتيم و اونها هم به پدربزرگها و عموها و داييت. مي دوني شما نه خاله داري نه عمه . اما غصه نخوريا، دو تا عموي بي نظير داري و يه دايي فوق العاده خوب كه خيليييييي دوستت دارن. من و بابات از مادرامون خواسته بوديم تا قلبت تشكيل نشده به كسي نگن داريمت و مي توني حدس بزني از روزي كه رفتيم سونو قلب تا امروز ديگه فقط خواجه حافظ شيرازيه كه خبر نداره ! خوشحالم همه از شنيدن اين خبر خوشحال شدن و دوستت دارن. شما نوه اول هم هستي هم سمت مادري و هم سمت پدري و خيلي عزيز دردونه اي. دوستت دارم.   ...
5 آبان 1390

بدون عنوان

مهر ماه 90 هم گذشت ! يه ماه خيلي خيلي پرخاطره براي ما . ماهي كه  فهميدم شما اومدي توو دلم. حسي رو تجربه كردم كه تا به حال نداشتم. درسته شهريور ماه خدا تو رو گذاشت توو دلم ولي مهر ماه بود كه خبر دار شدم. ... اميدوارم هفت ماه آينده هم به سلامتي بگذره و بياي توو بغلم فرشته كوچولوي من. ...
1 آبان 1390

سونو قلب

سلام كوچولوي 14 ميليمتري من!       اول اينكه ببخشيد چند وقته دائم در حال غر زدن و ناله كردنم، ديگه سعي مي كنم مثبت تر باشم! و بعد اينكه ديروز دوباره با باباييت رفتيم پيش آقاي دكتر ، من مايعات نخورده بودم براي سونو آخه حالت تهوع مي گيرم، نمي تونم. واسه همين خيلي به سختي پيدات كرديم و ديديمت! دكتر گفتش قلب كوچيكت ضربان داره و همه چي نرماله.  خدارو شكر  بعدش گفت توو هفته هشتم بارداري هستم و شما هم كه يه سانت و 4 ميلي! وقتي بهش از دردام گفتم و حالت تهوع و بي حالي و ... فقط گفتش طبيعيه، بهشت اومده زير پات! خلاصه كه باز براي يه ماه ديگه وقت داد بريم پيشش ببينيمت و قبل...
27 مهر 1390

بدون عنوان

ني ني جونم خيلي داغونم . حالت تهوع بيچارم كرده، بي حالي دائمي و كمردرد گاه و بيگاه هم كه نگو ! امروز يواشكي رفتم توو آبدارخونه كلي گريه كردم ! ببخشيد مي دونم گريه برات خوب نيست ولي از شدت تهوع نمي دونستم چيكار كنم !!! مي دوني هنوز همكارام نمي دونن شما توو دلمي و  احتمالاً فكر مي كنن مريضي صعب العلاجي چيزي گرفتم چند وقته اين ريختي شدم ! ... همش مي گن پاشو برو خونه استراحت كن ولي من با خودم مي گم اين حال و روز كه با يكي دو روز استراحت خوب نميشه، پنجشنبه و جمعه استراحت كردم اين حال شنبمه ! حداقل يه ماهي بايد مرخصي بگيرم، اونم كه نميدن ... تازه خونه بمونم افسردگي هم به دردام اضافه مي شه! ...  هر كي هر چي...
23 مهر 1390

بدون عنوان

ني ني جونم، خيلييييييييي حالم بده . البته حال جسميم. حالت تهوع بيچارم كرده...............  همه چي بو مي ده! ........ چقد بي حالم..... ولي باز خوشحالم تو رو دارم ! راستي دست باباييت درد نكنه خيلي هوامو داره. من كه ديگه نمي تونم كار خونه انجام بدم همه كارا رو بابايي مي كنه. خوش به حالت خيلي بابات مهربونه! ...
16 مهر 1390

بدون عنوان

كوچولوي من ببخش چند روزه نيومدم چيزي بنويسم واست. آخه به خاطر بودنت توو دلم خيلي بي حال ميشم. همش دوست دارم بخورم و بخوابم! ني ني جون تو رو خدا باعث نشي چاق شم ! حالت تهوع هم كه دائم دارم با اينكه خفيفه ولي اذيت مي كنه... راستي ديروز توو يه جلسه مهم كاري با من شركت كردي! اولين بار بود با سر و وضع داغون مي رفتم جلسه. شلوار جين گشاد و كفش اسپرت اصلاً مناسب نبود! صورتم هم كه جوش زده! با اينكه قد يه كنجدي ولي شلوارام واسم تنگ شدن و لباس فرم هم نمي تونم بپوشم. به خاطر سمتمه كه كسي ايرادي به لباس پوشيدنم  نمي گيره ولي فكر مي كنم به زودي بايد برم دنبال شلواراي بارداري! ...   ...
11 مهر 1390

اولين ويزيت

كوچولوي عزيز من! ديروز رفتم سونو، آقاي دكتر ساك حاملگيو نشونم داد ولي شما اونقد كوچيك بودي كه ديده نمي شدي! اما دكتر گفت جات خيلي خوبه!   حالا سه هفته ديگه باز ميريم پيشش هم خودتو ببينيم هم قلب كوچيكتو !   دكتر چند تا توصيه هم بهمون كرد از جمله اينكه من  ديگه نبايد رانندگي كنم و مسافرت هم تا سه ماه ممنوع ! اشكالي نداره، شما سالم باش من به خاطرت هر كاري مي كنم.     ...
6 مهر 1390