شانزده ماهگیت مبارک
سلام سانیار جونم شانزده ماهگیت مبارک عسل مامان گل پسر نازنینم، بیست و چهارم شهریور ماه وارد هفدهمین ماه زندگیت شدی. و شانزده ماه گذشت از با هم بودن و با هم نفس کشیدنمون. دیگه جوری وجود و حضور و فکرت تو زندگیم پر رنگ شده که گاهی برای فراموش کردن وقایع اطرافم خودم رو سرزنش می کنم، ولی سانیارم خیلی خوشحالم که دیگه تقریبا به اصطلاح قلق کار دستم اومده و میتونم با وجود خستگی زیاددد از پس تو و کارام بربیام. عزیز شیطون بلای من، دکتری که دستتو بخیه زده بود پانسمان دستتو بعد از یک هفته باز کرد و گفت که همه چی خوبه. من تا چند روز داغون بودم و اصلا نمیتونستم دستتو نگاه کنم ولی شکر خدا خیلی سریع رو به ترمیم و به...