گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

شانزده ماهگیت مبارک

سلام سانیار جونم شانزده ماهگیت مبارک عسل مامان گل پسر نازنینم، بیست و چهارم شهریور ماه وارد هفدهمین ماه زندگیت شدی. و شانزده ماه گذشت از با هم بودن و با هم نفس کشیدنمون. دیگه جوری وجود و حضور و فکرت تو زندگیم پر رنگ شده که گاهی برای فراموش کردن وقایع اطرافم خودم رو سرزنش می کنم، ولی سانیارم خیلی خوشحالم که دیگه تقریبا به اصطلاح قلق کار دستم اومده و میتونم با وجود خستگی زیاددد از پس تو و کارام بربیام. عزیز شیطون بلای من، دکتری که دستتو بخیه زده بود پانسمان دستتو بعد از یک هفته باز کرد و گفت که همه چی خوبه. من تا چند روز داغون بودم و اصلا نمیتونستم دستتو نگاه کنم ولی شکر خدا خیلی سریع رو به ترمیم و به...
8 مهر 1392

یه اتفاق بد

سلام بر فرشته کوچولوی معصوم ما که الان با یه دست باندپیچی شده که کلی بخیه خورده به زور مسکن خوابیدی  سانیار عزیزم، من و شما عصر یکشنبه اومدیم تهران و از همون فرودگاه خیلی پسر خوبی بودی و کمتر مامانو اذیت می کردی. این چند روزه که خونه تنها بودیم شما حدود دو ساعت صبحا و یکی دو ساعت بعداز ظهرا می خوابیدی من به کارام میرسیدم. اما دیروز بعد از ظهر اصلا نخوابیدی و عصر که خوابت گرفته بود خواستم بهت غذا بدم گشنه نخوابی، از غذای ظهرت و سوپت نخوری تصمیم گرفتم کوکو درست کنم شاید بخوریش. طبق معمول که همش چسبیدی به من، باهم مشغول آشپزی شدیم، قبلش هم باهم کیک درست کرده بودیم. یه لحظه گذاشتمت زمین و در عرض صدم ثانیه صدای شکستن ظرف شیشه ای که برای ه...
7 شهريور 1392

پانزده ماهگیت مبارک

سلام عروسک نازم امروز 15 ماهه شدی نفسم. مبارک باشه. صبح بردمت مرکز بهداشت و شکر خدا اینبار بر خلاف دو ماه گذشته وزن کم نکردی و خوبم وزن گرفتی. دست مامی جون درد نکنه . اما قدت از دوازده ماهگی همون مونده، شایدم اون بار اشتباه گرفته بودن. در هر صورت الان 11 کیلو وزنت و 80 سانت قدته. عسلم، من و شما هنوز پیش مامی اینا هستیم. آخه هوای اینجا عالیه و با تلاشای مامی غذا خوردنتم یه خورده بهتر شده. البته بازم درگیر دندونی و کلا اشتهات کمه. الان چهار تا مروارید کامل و دو تا نصفه! داری و شش تا دیگه همزمان دارن درمیان. خیلی دیر و سخت دندون درمیاری عزیزم. الهی مامان فدات بشه. پسر بانمک من، این روزا انقدر کارای جدید و جالب زیا...
24 مرداد 1392

چهارده ماهگيت مبارك

سلام به پسر قشنگ و بانمك من عزيز دلم بيست و چهارم تير ماه كه هفتمين سالگرد عقد من و بابا شاهين بود ، چهارده ماهه شدي. مبارك باشه نفسم... چقدر زمان زود ميگذره سانيار ... عروسكم، پنجشنبه بيستم تير من و بابا شاهين براي دومين بار برديمت آرايشگاه موهاتو كوتاه كردي. باز خيلي آروم نشستي و فقط آخراش يه كم خسته شدي، آفرين گلم.  شنبه هفته گذشته هم من و شما اومديم پيش مامي اينا. اينجا به هردومون خيلي خوش ميگذره مخصوصا به تو كه بابايي كه عاشقشي همش باهات بازي ميكنه و مامي بهت ميرسه. دايي سهراب هم هست كه ببرتت كوچه و حياط  فقط جاي بابا شاهين خاليه... اومدني توي هواپيما مثل يه مرد كوچولو نشستي پيشم البته نه چندان آ...
29 تير 1392

خانه کودک

سلام پسر عزیز و نازم سانیار جونم، روز تولد گروهی توی پلی هووس پالیم خیلی به شما خوش گذشت، و من و بابای خوبت تصمیم گرفتیم زود به زود ببریمت خانه های بازی خوش بگذرونی، شنبه بردیمت بوستان و شما انقدر خوشحال شدی که از ذوق همش جیغ میزدی! از همون لحظه اول بیخیال من شدی رفتی با بچه ها بازی کردی و بعد از یک ساعت به سختی راضیت کردیم ازشون جدا شی... دیروز یعنی هفدهم تیر ماه هم با دوستای نی نی سایت رفتیم خانه کودک برج میلاد و خیلییی خوش گذشت. خیلی سعی کردیم یه عکس دسته جمعی از شما نی نی های همسن بگیریم اما اصلاً یه جا پیش هم بند نشدین! حالا شاید قرارای بعدی بتونیم! خیلییییییی دوستت دارم عسلم، نفسم، جیگرم، عشقم، امیدم عکسا ادام...
18 تير 1392

سیزده ماهگی

سلام گل پسر عزیزم سانیار جونم، بیست و چهارم خرداد ماه که روز تولد منه سیزده ماهه شدی عزیزم. مبارک باشه نفسم. همون روز دوتایی برگشتیم تهران پیش بابا شاهین. اینبار بابایی برات صندلی جدا گرفته بود توی هواپیما راحتتر باشیم، ولی مگه میشه شما یه لحظه یه جا بشینی؟! خداییش گاهی حس می کنم دیگه از پست برنمیام!... آخه عروسکم، هر روز که بزرگتر میشی وروجک بازیات بیشتر میشه. همه اونایی که فکر می کردن ما زیادی سخت می گیریم و همه بچه ها شلوغ می کنن و... دیگه اعتراف می کنن سانیار نگهداریش سخته! ولی از حق نگذریم با اینکه ساعتایی که بیداری له ایم از دستت اما خوب هم می خوابی و این نعمت بزرگیه! البته که خوابت کمتر از...
14 تير 1392

تولد گروهی

سلام سانیار جونم پسر عزیزم، شهریور ماه نود وقتی شما اومدی توی دلم، عضو نی نی سایت شدم و با چند تا مامان دیگه که شرایط منو داشتن دوست شدیم و گروه مامانای خرداد 91 تشکیل دادیم، (آخه قرار بود شما خرداد به دنیا بیای اما عجله کردی اردیبهشتی شدی!) از اون موقع هر روز باهم صحبت می کنیم، دوران بارداری و یک سال اول مادر شدنمونو با هم گذروندیم و بعد تصمیم گرفتیم برای شما فرشته کوچولوهای یک ساله، امروز بعد از ظهر توی مجموعه پالیم یه جشن تولد گروهی بگیریم. لباستونم قرار گذاشته بودیم یه شکل باشه، پسرا تاپ زرد و شلوارک جین و دخترا تاپ قرمز و شلوارک جین... من و تو به همراه بابا شاهین رفتیم و خیلییییی خوش گذشت، جای همه دوستای ساکن شهرستان خالی بود....
7 تير 1392