گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

نیم سالگیت مبارک

گل پسر نازنینم سلام عسل پسرم بیست و چهارم آبانماه شش ماهت تموم شد و نیم ساله شدی! مبارک باشه عزیزم. سانیار جون، امروز اول آذره و من باز با تأخیر می نویسم... بیست و چهارم آبان مرخصی گرفتم و صبح با بابا شاهین بردیمت مرکز بهداشت واکسن شش ماهگی شما رو زدن. شما خیلی آقا بود و فقط یه کم گریه کردی و تا بغلت کردم آروم شدی. وزنت 8100 و قدت 71 اندازه گیری شد و یه کم خیالم بابت وزنت راحت شد. تا شب همش بیحال بودی و شبش هم تب کردی تا سه روز بیقرار بودی و باز کم می خوردی و کم می خوابیدی و هر دومون اذیت شدیم، اما شکر خدا الان بهتری، جمعه هم با آننه اینا و عمو آرمین اینا یه جشن کوچولو به مناسبت نیم سالگیت گرفتیم و بابا روی کیکت شمع 0.5 روشن کرد، ای...
1 آذر 1391

تغذیه تکمیلی

سلام به پسر قشنگ و نازم گل من، این روزا طبق معمول شش ماه گذشته! خیلییی وقت کم میارم، کی بهتر میشم خدا میدونه! کلی کار انجام نداده گوشه ذهنمه و هر روز فقط مرورشون می کنم و برنامه ریزی می کنم برای فردایی که معلوم نیست کی میاد! شاید از ماه آینده که سر کار نرم وضع بهتر شه... بگذریم فقط خواستم بدونی چرا دیر به دیر وبلاگتو آپ می کنم. عزیز دلم یکی دو هفته شدید نگرانمون کرده بودی، کم می خوابیدی، شیر کم می خوردی، بیحال میموندی و دائم در حال نق زدن بودی، روزا که سر کار می رفتم برات شیر می دوشیدم میومدم میدیدم لب بهش نزدی، دکتر که بردیمت و دیدیم وزن کم کردی دیگه داشتیم سکته می کردیم از ناراحتی، شده بودی هم وزن چهار ماهگیت، پیش یه دکت...
20 آبان 1391

تمدید مرخصی

سلام پسرکم عزیز دلم، شش ماه مرخصی زایمان من از اول اردیبهشت شروع شده بود و اول آبان ماه باید برمیگشتم سر کار، درخواست تمدید مرخصیم به صورت بدون حقوق به مدت هشت ماه داده بودم که خوشبختانه موافقت شده اما قانون کار میگه باید حق بیمه یک ماه بعد از اتمام مدت مرخصی زایمان به تأمین اجتماعی پرداخت شه تا مطمئن بشن برگشتم سرکار بعد اون شش ماهو سابقه کارم حساب کنن و حقوقشو بدن، پس باید این ماه میرفتم سرکار، بازم آقای مدیرعامل لطف کرد و گفت روزی چند ساعت برم سر بزنم، قرار شد ده صبح برم تا دو بعد از ظهر ... راستش خوشحال بودم بعد از چند ماه خونه نشینی و بچه داری چند ساعت در روز مثل سابقم زندگی می کنم اما از طرفی ناراحت و نگرا...
6 آبان 1391

پنج ماهگیت مبارک

سلام پسرم، سلام نفسم سانيار جونم پنج ماهه شدي مباركه عزيزم، عسل پسرم ببخشید با تأخیر برات مینویسم، الان یک هفته ای از ورودت به شش ماهگی گذشته اما خدا میدونه چقدرررر وقتمو پر کردی، این روزا هم خوابت کمتر شده هم وابستگیت به من بیشتر، نمیزاری از کنارت تکون بخورم همینه فرصت نوشتن ندارم حالا ایشالا بهتر میشیم! ... عزیزکم، بیست و چهارم مهر پنج ماهه شدی و مامی یه کیک خوشمزه درست کرد و یه جشن خودمونی گرفتیم، بیست و هشتم من و شما برگشتیم تهران، اینبار برعکس رفت خیلی نی نی آرومی بودی، قبل از پرواز که به مامورای حراست فرودگاه و راننده اتوبوس و مهماندارا و کلا هرکی که باهات حرف میزد خندیدی، کلی هم برای مسافرا آواز...
3 آبان 1391

اولين غلت

سانيار جونم سلام گل پسر پيشرفته من، امروز تونستي از پشت به شكم برگردي! امروز نوزدهم مرداده و بيست و چهارم سه ماهه ميشي ولي گاهي كارايي انجام ميدي كه فكر مي كنم چهار ماهه اي! حدود يك ماه پيش بود كه براي اولين بار تونستي از شكم به پشت برگردي و كلي ذوق كرديم حالا امروز صبح وقتي دوتايي داشتيم بازي مي كرديم چرخيدي به پهلو و مثل روزاي پيش پاتو چرخوندي و منم داشتم عكستو مي گرفتم كه برگشتي به شكم و شروع كردي به پا زدن! يه لحظه حس كردم الانه كه چهار دست و پا بري! كلي رو شكم موندي و براي خودت آروغ زدي! بعد دوباره چرخيدي. ديگه خوشت اومده و صبح تا حالا چند بار اينكارو انجام دادي... باز داري گريه مي كني، برم بغلت كنم فقط اومده بودم توو...
19 مهر 1391

150 روزگي

سانيار جونم سلام ، عزيزم امروز صد و پنجاه روزه شدي، انشالا صد و پنجاه سال سلامت و شاد زنده باشي گلم، من كه روزا رو ميشمارم تا ببينم مرد بزرگ و كاملي شدي ... بالاما قوربان اینکلر................بالام نه واخت ایمکلر؟ بالاما قوربان ایلانلار ............. بالام نه واخت دیل آنلار؟ بالاما قوربان دایلاقلار ........... بالام نه واخت اویناقلار؟ بالاما قوربان سئرچه لر ........ بالام نه واخت دیرچه لر؟ بالاما قوربان كئچيلر ............. بالام نه واخت سئچيلر؟ بالاما قوربان قارقالار. .......... بالام نه واخت ديل قانار؟ بالاما قوربان بیزوولار ........... بالام نه واخت دوز اوینار؟ بالاما قوربان دای...
19 مهر 1391

روزت مبارك

روز جهاني كودك بر تو گل پسرم و همه ني ني هاي گل مبارك. اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد. اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی. کودکان، نزدیک ترین راه های رسیدن به عشق را از پرنده ها بهتر بلدند. کودکان، از تمام ستاره ها و پرنده ها به آسمان نزدیک ترند. اگر روزی می آمد که جهان خواب هیچ کودکی را نمی دید، بی شک صداقت به آخر می رسید و دوستی و مهربانی، پشت اندوه های بزرگ بزرگ سالی هامان گم می شد. دنیای کودکانه، صمیمی ترین دنیایی است که هر لحظه بارها آرزو می کنیم تا کاش می شد یک بار دیگر به این دنیای کودکانه قدم بگذا...
16 مهر 1391

دومين سفر هوايي

سلام به سانيار عزيزم كه ديگه اسمتو تشخيص ميدي و تا ميگيم سانيار برميگردي... عزيز دلم من و شما ديروز يعني چهاردهم مهر ماه اومديم پيش مامي و بابايي و انشالا دو هفته اينجاييم، شما بار اولي كه سوار هواپيما شدي يك ماه و نيمه بودي و شير خوردي و آروم خوابيدي اما اين بارررر ... هر كار كردم نه شير خوردي نه پستونك گرفتي تا گوش درد گرفتي و واااي جيغايي مي زدي بنفش! همه داشتن ما رو نگاه مي كردن و نه من و نه مامان جون و فايزه خاله جون كه همراهمون بودن نتونستيم آرومت كنيم تا برت داشتم برم دستشويي اونجا نگهت داشتم و جيگرم در اومد تا آروم شدي، تمام طول پروازو مونديم توو دستشويي از دست تو ناقلا! فرود كه اومد مهماندارا دورت جمع شدن و شما هم چ...
15 مهر 1391

22 هفته

سلام به پسر قشنگ و نازم مامانی می دونم که دیر به دیر وبلاگت رو آپ می کنم اما خودت بهتر می دونی که همه وقتمو شما پر کردی. وقتی بیداری مشغول بازی باهاتم و وقتایی هم که خوابی یا مشغول شستن و اتو کردن لباسات و انجام کارای خونه هستم یا بین سایتای مختلف می گردم اطلاعات کسب می کنم در مورد نحوه رفتار با تو و تربیتت و تقویت هوشت و آموزشت. چند تا هم کتاب در این مورد گرفتم که البته هنوز فرصت نشده بخونمشون...             الان که اینا رو می نویسم هفته بیست و دوم زندگیتو می گذرونی. باورم نمی شه اینقدر زمان زود گذشته باشه سانیار ... لباسهات سری به سری برات کوچی...
12 مهر 1391

وبلاگمون یک ساله شد

پسر عزیزم سلام گلم، بیست و هفتم شهریور ماه سال گذشته این وبلاگو برای تو ایجاد کردم و اولین مطلبو واست نوشتم، اون موقع اومده بودی توو دلم ولی هنوز خبر نداشتم ... این وبلاگ پر از خاطرات شیرینه و آرزو می کنم همیشه بتونم برات بنویسم و یه روز بهترین هدیه ام به تو باشه، یه دفتر خاطرات کامل، روزی که بتونی بخونی و خودت بنویسی ... تا همیشه دوستت دارم. حالا بفرمایید کیک تولد : نوش جااان ! ناگهان من ، تو را بی هوا نفس کشیدم. ...
27 شهريور 1391