گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار12 سالگیت مبارک

فرشته کوچولوی ما، سانیار

... شايد دليل دير اومدن تو

1390/6/29 10:07
نویسنده : مامان سارا
1,221 بازدید
اشتراک گذاری

ماماني بعضي وقتا با خودم فكر مي كنم نيومدنت يه جور تنبيه هست واسه من...

آخه مي دوني عيد سال 88 بود كه تصميم گرفتيم يه ني ني داشته باشيم، البته بابايي خيلي اصرار داشت و من فكر مي كردم هنوز زوده ... خلاصه فقط يه بار اقدام كرديم و حدود يه هفته بعدش من يه مريضي سخت گرفتم حتي چند روز بيمارستان بستري شدم و كلاً قضيه ني ني فراموشمون شد. وقتي بعد از حدود يك ماه كمي بهتر شدم و برگشتم سر كارم تازه يادم افتاد چند روزيه عقب انداختم ولي فكر كردم شايد تأثير بيماريم بوده! مريضيم خوب شده بود ولي همش بي حال بودم و حالت تهوع داشتم چقدر هم اشتهام خوب شده بود و غذا مي خوردم !! تا اينكه يكي از همكارام بهم گفت نكنه حامله اي؟!!! واي نه ! من كلي دارو مصرف كردم كه واسه بارداري خطرناكن ... کلافه

خلاصه كه فرداش بي بي چك دو خط پررنگ داشت و آزمايش خون هم مثبت بود. حالا من و بابايي غصه دار ترين آدماي روي زمين بوديم! با اوون آمپولا و قرصا اگه ني ني مي موند حتماً مشكل داشت. بايد از بين مي رفت ...ناراحت افسوس

چي كشيديم سر سقط ... قانون مي گه بايد جنين چهار ماهه باشه و كاملاً معلوليتش محرز شه بعد پزشك قانوني اجازه سقط بده !

من با اون حال و روز و ويار شديد چطور مي تونستم دو ماه ديگه صبر كنم؟ مجبور شدم از قرص استفاده کنم و وقتی خونریزی شروع شد رفتم پیش دکتر برای کورتاژ . دکتر بعد معاینه فرستادم سونوگرافی و اونجا وقتی خانم دکتر گفت " قلب جنین وایستاده " یهو تمام غم عالم ریخت توو دلم. با ناراحتی  پرسیدم مگه قلب داشت؟! و فکر کردم چقدر دوستش داشتم ! ... دیگه کاری نمی شد کرد صبح فرداش عمل شدم و یه شب بیمارستان خوابیدم و پس فرداش رفتم سر کارم.

این تصمیم و خودم گرفته بودم چون نی نیمو خیلی دوست داشتم و نمی خواستم سالم نباشه. niniweblog.com

 

 حالا گاهي با خودم فكر مي كنم نكنه خدا ازم ناراحته كه ديگه بهم ني ني نميده؟ شايد بايد نگهش مي داشتم؟ ... دل شکسته

niniweblog.com

خدا جون لطفاً منو ببخش و يه ني ني سالم بهم بده ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرین
30 شهریور 90 11:24
قربونت برم این فکرای بدو دیگه نکن.ایشالا به زودی یه فرشته کوچولوی مهربون سالم مهمون خونتون میشه


مرسي دوست مهربونم.


مامان سانیار
23 فروردین 92 16:54
سلام از وبلاگتون بازدید کردم خیلی زیبا بود امیدوارم خداوند همیشه حامی و پشتیبان پسرتون و خانواده محترمش باشه . خوشحال می شم به وبلاگ پسرم سر بزنید...


سلام، مرسی، حتمن