بیست روز مانده
سلام مامانی، سلام پسر گلم، خوبی نفسم؟
فقط بیست روز تا اومدن تو مونده، تنها بیست روز عمرم که برای گذشتنش عجله دارم و ندارم!!! عجیبه جمع این دو حال متناقض در قلب عاشق یک زن!
این روزا لحظات ناب و پر نوسان و پرالتهاب و پر استرسی رو می گذرونم، زودتر بیایی و با خودت دنیایی از شیرینی و خوشی بیاری؟! یا بیشتر بمونی تا مامان بتونه این بی قراری های دلشو آروم کنه و با شور و التهاب و هیجان این تجربه جدید کنار بیاد؟ و تو از کجا بدونی که التهاب مادر شدن یعنی چی؟ و از کجا بدونی که بغل کردن نوزادی که همه رگ و گوشت و خون و پوستش را ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظه توو وجودت پروروندی و قراره چشم در چشم تو بدوزه و نفس به نفس پر از نیاز برای وجود تو باشه و تو رو به نام مادر صدا کنه، چه معنی داره؟
بیست روز به آمدنت مانده و همدم این روزام تکونای گاه و بیگاه پسرکیه که می خواد امید و همدم و هم صحبت مادرش باشه و من اینو از اونجا می دونم که هر وقت دستمو گذاشتم رو شکمم و صدات کردم هرچند با ضربه ای کوچیک جوابمو دادی، انگار که بگی پسرت حرفاتو می فهمه و چقدر لذتبخشه اون لحظات!
فقط بیست روز به آمدنت مانده ...
خداجونم قلبمو آروم کن و کمک کن این چند روزم به سلامتی بگذره، ای خالق من و فرزندم