گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

عکس بارداری

سلام پسرک نازم، خوبی عزیزم؟ یکی دو روزه تکونات کمتر شده فکر کنم به خاطر این که بزرگ تر شدی و جات کمه ولی هر وقت نگرانت می شم و دستمو می زارم روو شکمم و ازت می خوام یه تکون بخوری که خیال مامان راحت شه یه ضربه به زیر دستم می زنی و ذوق مرگ میشم! البته هنوز روزی چند بار سکسکه می کنی و دل منو می بری! الهی قربونت بشم  عزیزم دیشب من و باباییت رفتیم آتلیه کلی عکس سه نفره با شما گرفتیم، می دونی من از اول بارداریم زیاد از شکمم عکس گرفتم و هر ماه با یه لباس مشخص و یه ژست و یه جای معین هم عکس گرفتم که خیلی جالب شدن و رشدت و تغییرات بدنمو کامل نشون می دن، ولی ژستا و عکسای آتلیه خیلی باحالتر بودن و انشالا یادگاری جالبی واس...
4 ارديبهشت 1391

انتخاب بیمارستان

گل پسر عزیز ما سلام،حالت چطوره جیگر من؟ عزیزم آقای دکتر مهدیزاده که من و شما از اول تحت نظرش هستیم و قراره انشالا تو فینگیلی رو به دنیا بیاره بهمون گفته بود با سه تا بیمارستان لاله و پارس و مادران قرارداد داره و ما باید یکی رو برای زایمان انتخاب کنیم، من و باباییت هم که تا حالا سعی کردیم همه چی بهترینش برات باشه دیروز یعنی اول اردیبهشت رفتیم بیمارستانا رو از نزدیک دیدیم و در نهایت لاله رو انتخاب کردیم، هم به خاطر شیکی و تمیزیش و هم به خاطر مسیرش که نزدیکه و طرح ترافیک و زوج یا فرد نداره و هم به خاطر گروه فیلمبرداریش که از لحظه به دنیا اومدنت فیلم بگیرن. به امید خدا یکی از روزای همین ماه باز باهم میریم اونجا و ...
2 ارديبهشت 1391

سی روز مانده

قند و عسل من سلام، خوبی گلم؟ فقط سی روز تا اومدن تو مسافر کوچولوی ما مونده، چه حس عجیبی دارم،این روزها بیشتر از همیشه سعی می کنم به زایمان فکر نکنم و آن وقت شب و روز هم دارم به اون فکر می کنم! گاهی که دلم درد می گیره، می ترسم. هرچند می دونم اینا دردهای واقعی نیستند و فقط تمرین بدن برای زایمان هستند اما چیزی از نگرانی ام کم نمی شه. یهو استرس می گیرم و با خودم فکر می کنم الان به دنیا میای و من هنوز هیچکار نکردم! بعد سعی می کنم به خودم آرامش بدم و به اتاقت که آماده ورودته به خریدا و کارایی که انجام دادیم فکر کنم و بگم کاری نمونده! همه چی آمادست! ... می دونی که از درد، زایمان، خون یا این چیزها نمی ترسم، یه جورایی از خود ترس می ترسم. می ترسم...
30 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام مامانی؛ سلام پسرک نازم؛ سلام عسل مامان؛ چه خبرا؟ توپول موپول شدی یا نه؟ دیروز من و بابا رفتیم دکتر و صدای قشنگ قلبتو شنیدیم، اینبار آقای دکتر از وزن گیریت راضی بود البته گفت دو هفته دیگه یعنی هفته 37 بارداری باز بریم پیشش برای آخرین سونوگرافی و تعیین وزنت عزیزم. می دونی چند روزه که مامانم اومده پیشمون و حسابی بهمون می رسه تا توپول شی جیگرم، منم که دیگه سرکار نمی رم و در حال استراحت و رسیدگی به تو هستم تا انشالا همه چیز خوب پیش بره و این ماه آخرم به سلامتی بگذره.  راستی شما هنوزم سرت بالا بود الهی قربونت بشم که حاضر نیستی بچرخی و سرتو بیاری پایین! با این کارت به منم توو تصمیم گیری برای نوع زایمان کمک کردی آخه بین ط...
28 فروردين 1391

بدون عنوان

پسر عزیزم سلام، حالت چطوره گلم؟ این ماه خیلی سرم شلوغ شده و فرصت نمی کردم بیام اینجا واست بنویسم، آخه دیگه انشالا به اومدنت کم مونده و باید همه چی آماده باشه عزیزم. می دونی عید امسالو قبلاً برنامه ریزی کرده بودیم دسته جمعی بریم مکه ولی مامانم اینا با مامان جون اینا و بقیه رفتن و ما موندیم که بعدن انشالا با تو فسقلی بریم، راستشو بخوای شب عید بابت این موضوع یه کم دلم گرفته بود ولی بعد فکر کردم حاضر نیستم بودن کنار بابات و داشتن تو رو با دنیا عوض کنم   ما نرفتیم عوضش شما کلی سوغاتی واست اومد و دیگه خریدات تکمیل شد ... چند روزم حسابی خونه تکونی کردیم و جمعه هفته پیش من و بابا اتاقتو چیدیم ،عکساشو سر فرصت می زارم اتاقت و...
20 فروردين 1391

سال نهنگ

سلام کوچولوی عزیزم، سال نو مبارک پسرم امروز وارد سال جدید و یکی از بهترین سالها برای ما شدیم، سال 1391، سال تولد تو ... امسال سال نهنگه و جالبه بابای شما هم سال نهنگ به دنیا اومده ! اونم اردیبهشت ماه مثل شما ! من مطمئنم تو هم مثل بابات مرد بی نظیری میشی عزیزم   خصوصیات متولدین سال نهنگ یا اژدها :   پاک و مخالف پستی و دوروئی . بسیار قوی و پشت کاردار . ساده و معصوم و بی گناه . بسیار خوش شانس . هیچ چیز برایش غیر ممکن نیست . هرچه در زندگی بخواهد، براحتی بدست می آورد . زود گول می خورد . در سیاست بسیار ضعیف است . دل به هرچیز که ببندد، بالاخره آن را بدست می آورد . در کارها بسیار بدپیله . هر کاری را تا اب...
1 فروردين 1391

هفته سی ام بارداری

گل پسر عزیزم سلام، بالاخره من و شما به هفته سی ام رسیدیم، خیلی خوشحالم چون انشالا توو یکی از این هفته هایی که اولش سی هست به دنیا میای، احتمالاً سی و هشتم یا سی و نهم ... دیروز من و بابای خوبت رفتیم دکتر و هم صدای قلبتو شنیدیم و هم دیدیمت، شکر خدا باز همه چی نرمال بود و وزنت 1350 گرم بود، الهی مامان قربونت بشه  در مورد تاریخ زایمانم آقای دکتر گفتش آخر اردیبهشت که بابا ازش سوال کرد میشه 29 اردیبهشت که روز تولدشه باشه که دکترم هم گفت میشه و بابا دیگه خیلی خوشحال شد، ولی راستشو بخوای من یه کم حالم گرفته شد آخه فکر می کردم اواسط اردیبهشت دیگه به دنیا میای، بیست و نهم خیلی دوره ! ولی انشالا سالم باش هر روزی که بیای توو بغلم قشنگت...
23 اسفند 1390

سیسمونی

كوچولوي عزيزم بالاخره فرصت كردم بيام از خريدايي كه واست انجام داديم بگم، البته ایشالا وقتی خریدا تکمیل شد و اتاقتو چیدیم عکساشو می زارم. من و بابات زمستون سال گذشته که يه سفر چند روزه رفتيم دوبي،براي اولين بار واسه شما خريد كرديم البته چون جنسيتتو نمي دونستيم و اينكه دقيقاً كي خدا تو رو بهمون مي ده و هم اينكه اصلاً تخصص توو زمينه خريد بچه نداشتيم، نشد خيلي خريد كنيم و چند تيكه لباس و وسيله واست برداشتيم... دي ماه امسال كه ديگه جنسيتتم قطعي مشخص شد مامان و باباي من اومدن تهران و خريد سيسموني و شروع كرديم، هم من و بابات و هم مادربزرگ و پدربزرگ شما اولويت اولمون توو خريداي شما استاندارد و امن بودن بود و براي همين سعي كرديم بهترين...
20 اسفند 1390