بيست روز ...
سانيار عزيز من سلام گل پسرم امروز بيست روزه كه به دنيا اومدي... راستش ياد روزي افتادم كه اومدم اينجا نوشتم بيست روز به آمدنت مانده و حالا خدا رو هزار مرتبه شكر كه از بودنت مي نويسم ... عزيز دلم، من توو اين بيست روز كلي چيز ياد گرفتم مثلاً الان مي تونم لباستو و پوشكتو عوض كنم و به راحتي بغلت كنم و بهت شير بدم يا بخوابونمت... روزاي اول كه مي ترسيدم بهت دست بزنم! خوب چون اين روزا خيلي سرگرم بچه داريم و كمتر فرصت مي كنم بيام خاطرات با تو بودنو بنويسم فهرست وار از اين بيست روز برات مي گم: شما بيست و چهارم ارديبهشت به دنيا اومدي و بيست و پنجم اومديم خونه، ولي شبش دوباره با بابات و مامانم برگشتيم بيمارستان چون نگران شده بودم كه پوش...